اولش قوه ی فهم، فطانت و فراست خدادادی است … خود کسانی که ملاحظه می فرمایید این مسائل را طراحی می کنند و به دیگران تفهیم می کنند دارای نبوغ اند. این کار هر کسی نیست. خب خدای متعال نعمت را به این جمع مرحمت فرموده است. خدا جناب آقای واسطی را حفظ کند، جناب آقای دعایی را که با این پشتکار و همت [موضوع را]  دنبال می کنند، همکاری می کنند، خود اینها نعمت های بسیار بزرگی است.البته اولین شرطش همان جرقه ی اولی است که به ذهن شخص می زند که دنبال این کار بیفتد و بعد مراحل را طی می کند که الحمدلله این با سرعت پیش رفت.

بخشی از فرمایشات مرحوم آیت الله مصباح در توصیف تیم علمی و مدیریتی موسسه مطالعات راهبردی.

تفصیل فرمایشات ارزشمند ایشان را در ذیل مطالعه فرمایید.

مقدمه

خدای متعال را شکر می کنم که حیاتی افاضه فرمود و توفیقی، بعد از تشرف به آستان ثامن الحجج، صلوات الله علیه و علی آبائه و ابنائه، رسیدیم خدمت شما عزیزانی که افتخار خدمت گزاری آستان ولایت را دارید تا از این همه فعالیت و نشاط و فکر و اندیشه و طرح و برنامه اطلاع پیدا کنم. البته فی الجمله اصلش را اطلاع داشتم، قبلا جناب آقای دعایی لطف فرموده بودند کم و بیش ما را در جریان این کارها قرار داده بودند اما با این تفصیل خیر.

از این نعمت عظیم بنده ی ضعیف خیلی احساس شعف و سرور می کنم که خدای متعال در این زمان این چنین افراد مخلص، مهذب، با نشاط، امیدوار، و دارای ابتکاری را معین فرموده است و امیدواریم که ما و ملت عزیز ولایت مدارمان و همه ی مسلمان های دنیا تدریجا از این فعالیت ها بهره مند بشویم.

تصور این که مجموع فعالیت هایی که آقایان کردند و طرح هایی که دارند، که به ریزِ بعضی ها و کلیت طرحِ بعضی دیگر اشاره کردند، برای بنده، در این سن و با این ذهن خسته و ضعیف «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْق‏» (یس: ۶۸)، کار آسانی نیست. من اگر بخواهم آن چه گفته شد را درست تصور ذهنی کنم باید مدتی درباره ی جمله جمله اش فکر کنم که اینها که فرمودند چه بود و چه کارهایی انجام گرفته است. شاید جوان ها خیلی راحت تر درک کنند اما در این سن ، مشکل است. خیلی ذهن جوال و فعالی می خواهد که با یک اشاره این مطلب را کاملا تصور کرده و قضاوتی هم در ذهنش داشته باشد. به هر حال همین که این توفیق نصیب من شد که از این فعالیت ها به همین شکل اجمالی و در حد فهم قاصرم آشنا شوم خدا را شکر می کنم. من در این زمینه بیشتر صحبت نکنم، برای این که دامنه ی این شکر خیلی وسیع است. خدا ان شاء الله روح امام را با انبیا و اولیا محشور بفرماید که بخش عظیمی از این برکات ناشی از آن بزرگوار است.

خُب طبعا من وقتی هنوز تصور درستی از مطالب نداشته باشم دیگر نوبت به قضاوت هم نمی رسد که چیزی عرض کنم. اما اجمالا با کج فهمی و قصور، یک چیزهایی به دستم آمد که آقایان در چه فکری هستند و به دنبال چه کاری هستند و اجمالا چه نوع کارهایی را انجام داده اند و چه طرح هایی در ذهن شریفشان هست. اما برای خالی نبودن عریضه که بالاخره این جا نشستیم و بخواهیم چیزی بگوییم، برخی نکته های کلی از باب کلیات مرحوم ابوالبقاء اشاره ای می کنیم.

ارتباط منطقی میان مسائل دینی (معارف دین یک مجموعه ی واحد مرتبط منسجم منطقی)

حقیقت این است که من از بچگی خودم که با دین آشنا شدم و بعد در محیط طلبگی )من در دوازده سیزده سالگی طلبه شدم( تصور من در طول سالیان دراز این بود که دین یک مجموعه مطالب پراکنده ای است که یک ارتباط منطقی بین مسائلش وجود ندارد. بهترین تشبیهش این است که یک دسته گُلی است از انواع گل های گوناگون با رنگ های مختلف و عطرهای مختلف، یک باغبان ماهری اینها را با هم جمع کرده و یک نخی دورش بسته، اینها را به هم متصل کرده است، والا خود به خود گل ها با هم ربطی ندارد. مثلا گل یاس با گل رز ذاتا ارتباطی ندارد، پهلوی هم که بگذارند قشنگ می شود. دین یک دسته گل زیبایی است که یک باغبان ماهر خوش سلیقه ای اینها را پهلوی هم گذاشته است و یک نخی بسته دورش که این دسته گل بشود، از هم پراکنده نشود. سال ها همین طور نگاه می کردم، یک مقداری که گذشت با یک تقسیماتی از کلمات بزرگان آشنا شدم که دین سه بخش است؛ و چیز معروفی است: عقاید و اخلاق و احکام. گفتیم خوب پس حالا این دسته گل را سه بخش جداگانه می شود در نظر گرفت، ولی باز حالا خود این سه دسته با هم چه ارتباطی دارند، اینها خیلی برایم روشن نبود. کمی نخش رقیق تر شد اما به هر حال … شاید اولین بار که اصلا توجهی به این مطلب پیدا کردم یا در ذهنم جرقه زد که مجموعه ی معارف دین یک مجموعه ی واحد مرتبط منسجم منطقی است و شاید به اصطلاح روز بخواهیم بگوییم یک سیستم منسجمی است که این را از مرحوم آقای طباطبایی دریافت کردم که ایشان می فرمودند اصل دین توحید است، اگر گسترش پیدا کند در عرصه های مختلف به شکل های مختلف در می آید، جمعش کنیم باز بر می گردد به توحید. این منشأی شد که به این فکر بیفتم که ارتباط بین این مسائل و معارف دینی در بخش های مختلف، حالا اگر سه بخش باشد، شاید بیشتر باشد، کمتر باشد، کشف بشود چه ارتباط منطقی هست بین این مسائل و شاید اصلا تفکر سیستمی راجع به دین از آن وقت در ذهن بنده جرقه زد. بعدها کم کم آشنا شدم که افراد دیگری در این زمینه یعنی نگاه سیستمی به دین کار کرده اند و شاید اولین باری که شنیدم، فرهنگستان مرحوم آقا سید منیر الدین در این زمینه کار کردند. ولی موفق نشدم که محصول کارشان را ببینم که چطور این سیستم را طراحی یا کشف کردند. بنابراین به نظر می آید که اصل این مطلب که ما بین معارف دین یک رابطه ای را کشف کنیم کاملا صحیح است، و خیلی به ذهن نزدیک می آید که اگر هدف، اگر مبدأ و معاد یکی است، اگر هدف خدا است «وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى‏» (النجم: ۴۲) قاعدتا باید یک ارتباط منطقی بین اجزای این دین وجود داشته باشد. حالا چگونه فهم بشود و چگونه تبیین بشود، خب این یک مقداری سلیقه هاو ذوق هاو معلومات مختلف را می طلبد و هر قدر معلومات بیشتر و معارف عمیق تر و سلیقه ها صاف تر، شفاف تر و زلال تر باشد شاید نتیجه ی کار بهتر باشد.

سیستم ثبوتی و اثباتی (ارتباط ثبوتی و اثباتی بین مسائل دین)

به نظر می رسد [که حالا اینها به عنوان گزارشی است که در ذهن بنده این مسائل اینگونه منعکس شده است] این که عرض کردم ارتباط بین مسائل، این یک ارتباط ثبوتی است بین معارف دین، صرف نظر از جریان تاریخی و وقایع خارجی، اینکه خود این مفاهیم منطقا چه ارتباطی با هم دارند. این یک نوع سیستم است که باید کشف شود. این واقعیتی است که باید سعی کرد اینها را کشف کرد نه این که سیستم ساخت برای آنها. به یک معنای دیگر که سیستم مطرح می شود این است که ما بگوییم وقتی می خواهیم دین را در جامعه پیاده کنیم، حالا اگر شروع شده است تکمیلش کنیم، اگر نقائصی دارد برطرف کنیم، بالاخره برویم به سمت این که یک جامعه ی آرمانی اسلامی داشته باشیم، چگونه کار را باید شروع کرد، نقشه ی راه چه باید باشد، آن مسأله ی ثبوتی اش بود و این مسأله ی اثباتی اش و عینیت بخشیدن به آن است. چه بسا این (مسئله اثباتی موضوع) یک سیستم دیگری (غیر از آن سیستم ثبوتی) را می طلبد. چه بسا بعضی مطالب هست که منطقا مقدم بر مطالب دیگری است اما در مقام تعلیم، آموزش، فعالیت کردن این طور نیست، باید مقدمه ی چیزهای دیگری را آموخت تا بشود آنها را بیان کرد. یعنی دو نوع سیستم هست.

سیستم اجرایی و پیاده سازی اجتماعی

یک سیستم سومی هم مطرح است و آن این که کسانی که می خواهند جامعه را عملا بسازند. دومی باز هم بحث نظری بود یعنی چگونه باید آموزش داد. بحث سوم مربوط می شود به قوه ی مجریه و دولت و قدرت حاکم بر جامعه که حالا با شرایطی که در جامعه و روابط بین المللی که هست، شرایط زمان، مکان، شرایط فرهنگی،اقتصادی و چیزهای دیگری که یک شبکه ی عظیم در هم پیچیده ای را تشکیل می دهد (و در آن مخروطی که شما تصویر کرده بودید بعضی از آن نمایش داده شده بود)، آن کسی که می خواهد اینها را در جامعه اجرا کند، دولتی که متصدی است که اینها را اجرا کند او چگونه و از کجا باید شروع کند. این هم یک سیستم دیگری است.

رشد عقلانیت و پذیرش نگرش سیستمی به دین در عصر انقلاب

اصل این فکر، این که مردم ما به یک حد و رشدی برسند که این مسائل را درک کنند بسیار مهم است. شاید مثلا اگر قبل از انقلاب ، یا اندکی قبل تر؛ ۵۰ سال پیش، ما در حوزه ها می خواستیم این حرف ها را مطرح کنیم خیلی ها می خندیدند،  متهم می کردند که اینها مثلا قرتی بازی است، برو درست را بخوان آقا، کتاب و سنت و فقه و اصول و … این حرف ها چیست، سیستم میستم چیست؟! این که اصلا جامعه ی ما به حدی برسد که درک کند اینها نیازهای واقعی است، باید اینها را شناخت و باید کشف کرد [به نوبه خود خیلی مهم است]. اینها اگر شناخته بشود می تواند برنامه ی عملی صحیحی تدوین شود والا آن برنامه هایی که نوشته می شود «کَشَجَرَهٍ خَبیثَهٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرار» (إبراهیم: ۲۶) مبنایی ندارد. پاره سیستم هایی که در هر گوشه ای طراحی بشود و کسی بر اساس [فهم] خودش نقشه ، طرح، و شورایی تشکیل دهد و اقتصاد و امنیت [را] جدا بنگردو کاری بکند از هم پراکنده، به جایی نمی رسد. آخرش اینها مجموعا یک واحد خداپسندی را که سیر الی الله داشته باشد و «وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى‏» (النجم: ۴۲) به وجود نمی آورند. [اینها] پراکندگی است. همین که جامعه ی ما به این حد رسیده است و درک می  کند و نیاز را می داند و در حوزه های ما کسانی پیدا می شوند که تلاش می کنند، وقت صرف می کنند، و عمرشان را صرف می کنند تا این را بفهمند و بفهمانند خیلی باید خدا را شکر کرد. این نشانه ی رشد اجتماعی و فرهنگی جامعه ی ما است، که البته  برمی گردد به یکی از برکات انقلاب. خدا ان شاء الله روح امام را شاد کند. هر کاری که شروع می شود، خواه ناخواه در قدم اول، شکل اکملش نخواهد بود. مثل همه ی کارهای انسانی دیگر، کاری است که با نقص شروع می شود و تدریجا تکامل پیدا می کند.این عالم اصلا که عالم مادی است این طوری است. در پدیده های این عالم، هیچ چیز از اول که نگاه می کنیم کامل آفریده نشده است. نمونه اش نوزاد انسان، چطور خلق می شود تا می رسد به مراحل بعد. توقع این که ما بعد از قرن ها توجه پیدا کردیم به این نیاز و بخواهیم نیاز را پاسخ بدهیم، در اولین مراحل، پاسخ نهایی را ارائه بدهیم، توقع به جایی نیست. باید بپذیریم که در این راه قدم هایی هست، ما باید قدم های اولیه اش را برداریم، تدریجا مراحلی را طی کنیم، ان شاء الله خدا لطف می کند بعضی از این مراحل به دست ما، بعضی هم شاید به دست آیندگان تکمیل شود.

قوه فهم و فطانت، شرط اول موفقیت در این راه

موفقیت در این راه که موفقیت نسبی و تدریجی است منوط به این است که ما در هر مرحله ای از تجربیات و داده ها و معلومات خودمان اول خوب استفاده کنیم، دوم آسیب شناسی کنیم و ببینیم به لغزش هایی که دیگران مبتلا شدند یا ممکن است انسان مبتلا شود، مبتلا نشویم.

اولش قوه ی فهم، فطانت و فراست خدادادی است که الحمدلله در ملت ما به خصوص بعد از انقلاب، نعمت های عظیمی رشد کرده است، خود کسانی که ملاحظه می فرمایید این مسائل را طراحی می کنند و  به دیگران تفهیم کنند دارای نبوغ اند. این کار [کار] هر کسی نیست. خب خدای متعال نعمت را به این جمع مرحمت فرموده است. خدا جناب آقای واسطی را حفظ کند، جناب آقای دعایی را که با این پشتکار و همت [موضوع را]  دنبال می کنند، همکاری می کنند، خود اینها نعمت های بسیار بزرگی است.البته اولین شرطش همان جرقه ی اولی است که به ذهن شخص می زند که دنبال این کار بیفتد و بعد مراحل را طی می کند که الحمدلله این با سرعت پیش رفت.

البته باید بدانیم که مشابه اینها، نه عین اینها، در طول تاریخ، حالا تاریخ خود مسلمان ها و شیعیان وجود داشته است که در هر مرحله ای متناسب با شرایط زمان و نیازهایی که بوده است یک نوع جهشی پیدا شده است در تحقیق، در تعلیم، در آموزش، و در اجرا. نمونه اش تاریخ فقه را ملاحظه بفرمایید، مراحل فقه که ما گذراندیم از آن دوران  که مرحوم آقای بروجردی تعریف می فرمودند، دوره ی مسائل بقچه پیچیده. مسائل بقچه پیچیده از فقیهی به فقیه دیگر منتقل می شد تا آن زمانی که اجتهاد گسترش پیدا کرد و شاید جهش بزرگ آن زمان شیخ طوسی رضوان الله علیه بود. و بعد همین طور مراحل [طی شد] تا رسید به امروز که می بینید چه پیشرفت هایی در فقه شیعه حاصل شده است. بنابراین این طور تفکرات هم که ما یک ارتباطی بین علوم و معارف کشف کنیم، از دیرباز در مسائل مختلف بوده است. همین تقسیماتی که برای فلسفه و رشته های علوم فلسفی و طبقات علوم و … در کتاب های منطق و جاهای دیگر بیان شده است، منطق شفا و … نشانه ی این است که این فکر فکری است که در مقتضای فطرت بشری است، حالا بگوییم فطرت عقل. عقل انسان دنبال این است که از وحدت به کثرت سیر  کند. از یک نقطه ای می خواهد شروع کند، مثلا علم از کجا شروع می شود بعد چه تقسیماتی دارد؛ تقسیمات کلی، جزئی  و جزئی تر، چه ارتباطی بین اینها هست، خوب این مسأله ی طبقات علوم از دیرباز مطرح بوده است و شاید از قدیمی ترین کتاب هایی که از منطق به دست ما رسیده است کم و بیش به اینها پرداخته اند.

استفاده از علوم و تجربیات پیشینیان خود و غیر خود با قید عدم افراط و تفریط

یا همین طوری که تعبیر کردند جهش هایی که در تحقیق در رشته های مختلف پیدا شده است تجربه هایی است که قابل استفاده است. به عنوان مثال من عرض کنم که یک بخش از علومی که در حوزه ها، همه جا، همه ی حوزه ها کم و بیش رواج دارد و در طول تاریخ هم کم و بیش بوده است [جز در حوزه های خیلی شاذ که با اینها برخورد نامهربانانه می شده است] علم کلام بود، حالا با فلسفه خیلی جاها برخوردهای تند می شده است اما با کلام این طوری نبوده است. بله بعضی از اخباریین خیلی شاذ و اینها بودند که اصلا با علم کلام هم مخالف بودند و اجازه نمی دادند تدریس بشود. اما شما علم کلامی را که از قدیمی ترین ایام، متن های کلامی داریم، شرح های مفصل مثل شرح تجرید علامه رضوان الله علیه را داریم، می بینید یک مسائلی مطرح شده است که آدم تعجب می کند این مسائل را برای چه طرح کردند. مثلا در کلام ما یک مسأله به نام مسأله ی حال داریم. واسطه ی بین وجود و عدم به نام ثبوت، و این که یک بخشی از ثوابت، حال ها هستند. برای چه اینها مطرح شده است؟ حتی امروز هم ما باید در کلاس ها اینها را مطرح کنیم بحث کنیم. نه معلم متوجه  می شودکه اینها برای چه گفته شد و نه شاگرد که البته به طریق اولی. قربه الی الله اینها را می خوانیم. اینکه چطور شد این مسأله مطرح شد؟ خب حالا آنهایی که معلوماتشان عمق دارد کشف می کنند که چرا این مسأله مطرح شده است. تاریخ فکر آن زمان و مسائلی که در حوزه های اعتقادی مطرح بوده است و پاسخ هایی که داده می شد اینها آنها را کشانده به این که یک چنین مسأله ای را باید طرح کنیم تا پاسخ بعضی از سؤالات باشد. حالا درست بوده است یا غلط بماند، اما نیازی احساس می کردند. و حالا هم که اصلا آن جمع فکری ما نه آن سؤال را مطرح می کند، باز هم باید چون صرفیین چنین کردند ما هم باید چنین کنیم یا نه باید مسائل مورد نیازمان را مطرح کنیم؟

اولین شرط موفقیت در این حرکتی که آقایان شروع کردند این است که ما از تجربیات گذشته ی پیشینیان خودمان و همچنین تجربیات دانشمندان دیگری که در عالم هستند استفاده کنیم. آنها هم عاقل هستند، آدم هستند، در راهی که هستند، حالا با ما همفکر نیستند شاید خیلی هایشان قصور باشد، دستشان به حقایق نرسیده است بالاخره آنها هم تلاش هایی کردند زحمت هایی کشیدند، ملاحظه می فرمایید بسیاری اصطلاحاتی که داریم به کار می بریم در همین مراحل، اصطلاحاتی است که دیگران جعل کردند، روی آن کار کردند، وصل کردند، کتابی نوشتند ما داریم از آنها استفاده می کنیم. کار درستی هم هست کار غلطی نیست. حالا آن قدر ما نباید خشک باشیم که بخواهیم فارسی را آن چنان پاس بداریم که یک کلمه ی مثلا «پارادایم» هم در الفاظمان به کار نبریم که لفظ خارجی است. البته اگر می شد یک لفظی که کاملا این معنا را می رساند استعمال می کردیم خوب بود اما الان که نیست این قدر نباید خشک بود. به هر ترتیب استفاده کردن از تجارب پیشینیان خودمان، و دانشمندان و محققین و نوآورانی که در جاهای دیگر بودند، کار صحیحی و مقبولی است. اگر این کار را نکنیم، در واقع یک سرمایه ای را مفت از دست داده ایم. آن زحمتی را که کشیدند ما باید از نتیجه اش استفاده کنیم. در مقابل آفتش این است که همان طور که عرض کردم خشکی کنیم و بگوییم نه آقا اینها علوم کفار است و اینها را بریزید دور و فقط بطن روایات و یک خرده هم با آب و تاب بگویم روایات اهل بیت «صلوات الله علیهم أجمعین» و دیگر این حرف های زشت کفار را نقل نکنید، این حرف ها چیست، پارادایم چیست، سیستم چیست. البته در مقابلش یک افراطی هم هست؛ در جامعه ی خودمان می بینیم بعضی افراد وقتی یک مقدار با علوم غربی آشنا می شوند آن چنان مرعوب آن می شوند که فکر می کنند اینها وحی منزل است، اصل، اینها است، ما باید برویم اینها را یاد بگیریم و بعد برویم یک چیزی از آیات و روایات پیدا کنیم و بگوییم این (آیه یا روایت) هم همین را می گوید. یک موضع انفعالی بسیار ضعیف. همان طور که در بعضی از به اصطلاح اسلام شناسان و نوپردازان امروز ملاحظه می فرمایید. و کار به این جا می رسد که قرآن می شود یک خواب نامه. مرعوبیت در مقابل پیشرفت های علمی دیگران  چه در زمینه ی علوم طبیعی، چه در زمینه ی علوم انسانی آفت بزرگی است. ما نباید استقلالمان را از دست بدهیم. از تجارب دیگران استفاده کنیم اما چشم بسته مقلد نشویم. این یک مطلب است که الحمدلله دیدم خود آقایان توجه دارند و اشاره فرمودند که ما سعی داریم اول، مطلب و مسأله را درست طرح کنیم و بعد با کمال بی طرفی که اسمش را هم گذاشتند فقه جواهری، بدون پیش داوری برویم سراغ کتاب و سنت و حلش را از آنها به دست بیاوریم. این بسیار حرکت معقول و مقدسی است. نه این که از اول ما یک فرضیه ای را بپذیریم و بعد بگردیم یک چیزی از آیات و روایات درست کنیم به آن بچسبانیم. این یک کار التقاطی است. نمونه اش کاری بود که منافقین در اوایل انقلاب کردند. همان حرف های مارکسیست ها را گرفتند؛ یک به نام خدا و خلق هم اولش گذاشتند و یک آیه و روایتی هم اول و آخر کتابشان گذاشتند شد اسلام. در رشته های علوم هم خیلی ها بعد از اسلامی کردن دانشگاه ها یک چنین گرایشاتی دارند، همان حرف ها را می زنند یک روایتی هم پهلوی آن می آورند، اسلامی شد دیگر! حالا آن روایت اصلا دلالتی دارد یا ندارد، سندی دارد اصلا یا نه خیلی مهم نیست، یک چیزی بگوییم عربی باشد و در کتاب های دینی باشد می شود اسلامی! الحمدلله خدا شما را از این آفت حفظ کرده است و ان شاء الله تا آخر هم ثابت قدم بدارد.

پرهیز از سیستم سازی سلیقه ای

یک آفت دیگری هم که ممکن است اتفاق بیفتد در همین زمینه، به خصوص مسائلی که وقتی انسان در صدد کشف سیستم ها و ارتباطات و اینها هست، آن آفت سیستم سازی است. این هم سابقه دارد. یکی از نمونه هایش که آقایانی که با فلسفه های غرب و اینها آشنا هستند، همین سیستم مقولات کانت هست که خود فیلسوفان غربی انتقاد کردند که ارتباط خیلی منطقی بین آنها نیست. یک نوع سیستم سازی است. ما کم و بیش مبتلا هستیم در بعضی جاها، وقتی می خواهیم تقسیم و بخش بندی کنیم طبقه بندی کنیم مسائل را، بالاخره یک جاهایی گیر می کنیم، یک چیزهایی می سازیم، می گذاریم کنارش برای این که عددش درست بشود، سه چهار تا دوازده تا بشود، یازده تا نشود مثلا، یا به نه تا رسیدیم بشود ده تا، «تِلْکَ عَشَرَهٌ کَامِلَهٌ» (البقره: ۱۹۶)، یک چیزهایی بچسبانیم و پهلویش بگذاریم که ده تا بشود. دیگر این هست در آدمیزاد. ابتلای به سیستم سازی مخصوصا اگر توأم با یک نوع تقلید از بیگانگان باشد که آنها یک کاری کردند و رواج پیدا کرده است، مشهور است، پذیرفته شده است در دانشگاه ، ما هم بپذیریم و بگوییم سیستم درست و کاملی است. یا احیانا یک چیز هم به آن اضافه کنیم کامل ترش کنیم. این هم یک آفتی است که باید توجه داشته باشیم شیطان ما را در این دام ها نیندازد.

توجه به روش و متد، شروع از بدیهیات، توجه به مراتب و ظنی بودن بسیاری از مسائل

یک مسأله ی سومی هست که به نظرم از اینها اصیل تر و جدی تر هست. و آن این که کسی بپرسد آقا این کاری که شما کردید از چه طور مقوله ای است، می گوییم تحقیقات است دیگر، «مرکز تحقیقات راهبردی است» بگوید خوب روش شما در این تحقیقات چیست؟ خب ممکن است اسمی هم بگذاریم بگوییم روش ما این است. خب از کجا این روش معتبر است؟ چه کسی گفته است باید با این روش کار کنیم؟ خیلی جواب روشنی نمی توانیم داشته باشیم. ما برای خودمان در داخل خودمان چون یک مفروضاتی داریم یعنی اصول موضوعه ای به اصطلاح داریم، همه مسلمان هستیم، شیعه هستیم، روایات اهل بیت را قبول داریم، محتوای اینها برای ما حل شده و ثابت شده است، دیگر نمی گوییم چرا باید از این روایت پیروی کنیم، اما در سطح جهانی وقتی بخواهیم مطرح کنیم، حتی در سطح دانشگاه های کشور خودمان، حالا جهانی پیشکش، سؤال می کنند روش شما در این تحقیق بر چه منطقی استوار است. اگر بگوییم ایکس و ایگرگ هم همین روش را داشتند، چند تن از بزرگان عالم را اسم ببریم، شما حرف این و آن را با چه دلیلی قبول می کنید، خوب پس اصلا دینتان را هم از آنها بگیرید، اگر حرف آنها معتبر است خب دینتان را هم از آنها بگیرید، آنها اغلب یا مسیحی بودند یا بی دین. چطور شما حرف اینها را معتبر می دانید؟ مخصوصا اگر چند روش باشد و ما یکی را انتخاب کرده باشیم. به چه دلیل شما این را انتخاب کردید. مخصوصا وقتی ریزتر می شود و میخواهیم طرح ها و مدل ها را بیان کنیم، خیلی جاها این سؤال مطرح می شود که شما به چه دلیل این مدل را انتخاب کردید و این مدل را ساختید؟ اگر مدلسازی عیب نیست، سیستم سازی عیب است. اما مدلسازی عیب نیست باید با توجه به شرایط و اینها روشی را پیشنهاد کرد. می گویند چرا شما این مدل را انتخاب کردید آن وقت باید یک جوابی داشته باشید. جوابی که برای آن سؤال کننده، مخاطب ما قابل قبول باشد. اگر طلبه از ما سؤال کند می گوییم «قال الصادق علیه السلام کذا» حالا ممکن است او سؤال بکند که این سندش چنین است یا دلالتش چنان است یا آیه ی قرآن می گوید شاید این تفسیر دیگری داشته باشد، آن بحث طلبگی است، بالاخره راه دارد برایمان تفاهممان. اما یک دفعه بحث آزاد می کنیم که شما به چه دلیل این راه را انتخاب کردید، یک جوابی باید داشته باشیم که در فضای فرهنگی آزاد قابل قبول باشد. خب بالاخره اگر بنا باشد که ما بتوانیم این مسائل را برسانیم به یک جا که دیگر جای سؤال مسدود شود باید  برسانیم به علوم متعارف و به بدیهیات. اگر کسانی بدیهیات را انکار کنند جوابی نخواهند داشت، نه خودشان جوابی دارند و نه ما می توانیم جوابی بدهیم. بالاخره مشکوکات است از این مشکوک به آن مشکوک، دلیلی ندارد.ولی اگر سیر منطقی باشد که به بدیهیات منتهی بشود خوب یک جواب منطقی خواهیم داشت، و اگر طرف مقابل ریگی به کفشش نباشد و با انصاف باشد می پذیرید، اما اگر نخواهد بپذیرد و عناد داشته باشد، نمی شود کاری کرد.

بنابراین ما یک سیستم دیگری برای تحقیق خودمان باید طراحی کنیم که می شود سیستم چهارم. از کجا شروع کنیم به تحقیق، چه مسائلی را که هر کدام به حل مسأله ی بعدی کمک کند. کم و بیش، اینها به همان سیستم اول ارتباط دارد. هرچند آن مقام ثبوت و اثباتش فرق می کند. آن ارتباطی که در سیستم اول بود، ارتباط ثبوتی واقعی بین مسائل بود، این در مقام فهم و اثباتش هست، اگر این را رعایت نکنیم بالاخره با کسانی مواجه خواهیم شد که نتوانیم آنها را قانع کنیم. البته با بحث جدلی چرا، با اصول مسلم طرفینی کار تمام می شود. استناد به مشهورات و مقبولات است دیگر. اما اگر بخواهیم بحث برهانی باشد که چرا ما این روش را انتخاب کردیم باید خیلی محکم تر برخورد کنیم. از بدیهی ترین مسائل در این باره باید شروع کنیم، قدم به قدم بیاییم جلو تا بتوانیم برای طرف مقابل، حقانیت و اصالت کارمان را اثبات کنیم. در همین راستا خواه ناخواه شما برخوردید بعدا هم بیشتر برخواهید خورد، وقتی می خواهیم چیزی را به قرآن و حدیث مستند کنیم در یک سطح نیست. آدم منصف معتدل، بعضی از آیات و روایات را بدون هیچ دغدغه ای درک می کند، همان هایی که معمولا می گوییم محکمات، قطعیات کتاب و سنت. آنهایی که ریگی به کفششان نباشد، ذهنشان مشوب به شبهات نباشد راحت می فهمند، «وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» (البقره: ۱۶۳) در این دیگر بحثی نداریم، چه وحدتی است. شرک نداشته باشید. حالا شرک چه مراحلی دارد، آن ریزتر می شود مسائلش، ولی اصل این مسأله جزو محکمات است. «فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَهِ رَبِّهِ أَحَدًا» (کهف: ۱۱۰) «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» (ذاریات: ۵۶) این دیگر دغدغه ندارد، صاف است دیگر، هیچ احتمال دیگری داده نمی شود. ولی همه ی آیات این طوری نیست. ما وقتی از خیلی آیات و روایات بخواهیم استفاده کنیم به این صراحت نیست. مراتبی است. بعضی ها به قطع نزدیک است و بعضی دور از قطع است. خوب البته فهم ها هم مختلف است. آدم نمی تواند بگوید من به یک چیزی یقین پیدا کردم دیگران هم باید یقین پیدا کنند، یا من یقین پیدا نکردم هیچ کس دیگر هم نباید یقین پیدا کند. فهم ها هم مختلف است اما، فهم عمومی، عقل سلیم با بسیاری از آیات و روایات مواجه می شود مطمئن می شود معنا همین است، حالا اگر یقین منطقی به معنای این که علم داشته باشیم به این که نقیضش محال است، نبود، اما یقین عرفی (به معنای این که ذهن آرام می گیرد و اطمینان حاصل می شود) پیدا می شود. ولی خیلی جاها این طوری نیست. ما می خواهیم با یک روایتی یک مطلبی را درست کنیم بلکه یک اصلی را تأسیس کنیم، چه در مقام سیستم کلی معارفی، چه در مقام روش تحقیق و استفاده و چه در تولید علمی ، ما عرضه می خواهیم بکنیم. خواه ناخواه مراتب این استنادها و استدلال ها متفاوت است، اینها را باید رعایت کنیم که آن چه را ما به دین همین طور نسبت می دهیم باید یقینیاتش از نظر سند، یقینی، از نظر دلالت، یقینی، اگر به دین نسبت بدهیم اسلام این را گفته است باید این طور باشد. یعنی با هر آدم منصفی که این دلیل را بگوییم این معنا را می فهمد. اگر تا به حال نفهمیده است برای این است که به او عرضه نشده و برایش تبیین نشده است. اما مراتبی هست که شاید اکثر مسائل این طور نباشد. و خیلی از مراحل، حداکثر ظن است. تازه فقه جواهری هم که می گوییم مگر صاحب جواهر به جواهر خودش یقین داشت؟ اصلا خیلی ها فقه را به ظن تعریف کردند. عمده ی مسائل، ظنی است و لذا یک مجتهد در زمان خودش ممکن است چند مرتبه نظرش تغییر کند. آن وقت ما بیاییم با همین فقه جواهری، نه تفسیر به رأی و التقاط و این حرف ها، اصلا با روش معقول مرضی عند الفقها بیاییم این کار را بکنیم ولی آخر نتیجه اش ظنی است. صرف این که روش، روش فقاهت جواهری است این یقین آور نیست. خود صاحب جواهر یقین نداشته است خیلی جاها. باید ضریب احتمالی این را هم داد. مضمون ما این است: می توان گفت، شاید بتوان گفت. یک آفت بزرگش حالا غیر از مسئولیتی که آدم پیش خدا دارد، این است که فردا یک عالم دیگر، فقیه دیگر، محقق دیگری آمد تحقیق دیگری کرد و نتیجه ی دیگری داد، خوب مخاطب می گوید یک نفر این طور می گوید یک نفر آن طور. این چه طور تحقیقی شد؟! این تحقیق بنیادی آن هم تحقیق راهبردی. حالا مجتهدها فتوایشان را می شنوند، مردم عادت کردند دیگر خیلی اشکال نمی گیرند که چرا اختلاف فتوا دارد، می گوید دین چطور چند تا فتوا می شود، عادت کردند، برایشان قابل فهم است دیگر پذیرفتند در طول قرن ها. اما اگر آدم بخواهد یک حرف جدید ریشه ای بزند، بخواهد یک کار اساسی بکند اما بنایش غیر محققانه باشد و بعد آثارش ظاهر  شود هم ارزش کار خود آدم ضعیف می شود و هم برای مخاطبین دغدغه ایجاد می کند که اینها هم عبث است، یکی این طور می گوید یکی آن طور.

بله یکی از آفت ها هم این سیستم سازی بود که عرض کردم.

تحقیق بیشتر و توجه به سند و دلالت

یکی هم این که آدم ولو خودش مطمئن شده است، ولی بیشتر تحقیق کند که ما چه اندازه از نظر سند، از نظر دلالت اینها پیش خدا می توانیم اثبات کنیم، حالا دیگران قبول کنند یا نه، قبلا باید پیش خدا اثبات کنیم که خدایا طبق عقلی که تو به من دادی این را فهمیدم، غیر از این نیست. اما اگر این را نتوانیم بگوییم، بلکه یک چیزی خوشم آمده است، ظاهر قشنگی داشت، دیدم دیگران هم می گویند خوششان می آید از این، بالاخره به به و چه چه می کنند، گفتیم این حرف را بزنیم می گیرد، حالا امروز می گیرد، فردا هم وا می گیرد. این نکته ها هم نکته های کلی است که از اول مد نظر باشد بعدا پشیمانی کمتر است.

اعتماد به صاحب کار

و یک سفارشی هم عوامانه ما می کنیم به همه ی دوستانمان، حالا این جا هم خجالت نمی کشیم خدمت شما هم عرض می کنیم، هر عیبی دارد حمل بر عوامی ما بکنید، ما معتقد هستیم که ما شیعیان به خصوص، در هر کاری باید اعتمادمان به صاحب کار باشد، یعنی یک توسل دائمی باید داشته باشیم. ما یک صاحبی داریم که همه چیز ما در اختیار او است. حالا دست کم ساده ترش، با دعای او حل می شود تقدیر ما، آیا در فهم وتوفیق کشف، تأثیری نمیتواند داشته باشد؟ «و ما شیء منا إلا و أنتم له السبب و إلیه السبیل». اگر ما این را رعایت نکنیم، دیگر انتظار داریم چه کسی رعایت کند؟! ما که گوشت و پوست و زندگی مان با نان امام زمان عجل الله … وقتی می بینیم که این دنیا چقدر آفت دارد، چقدر دشمن دارد، چقدر فتنه ها است، شیاطین انس و جن چطور پشت به پشت هم دادند که حق را به زمین بزنند، دیگر چه کسی را داریم که به او امیدوار باشیم.

این است که ما همیشه به دوستانمان ـ ولو خودمان هم اهل عملش نیستیم ـ سفارش می کنیم در هر کاری اول ولو یک توجه قلبی یک نوع توسلی.

خوب وقتی آدم می تواند در کاری اعتماد کند که کار را واگذار کند، هوسش حاکم نباشد، البته اشتباه برای هر کسی ممکن پیش آید، اما پیش داوری ها و دلم می خواهد ها، این طوری بشود و مردم این طوری می پسندند و … اینها اگر بود ارتباطمان را ضعیف می کند. ما اگر دلمان خواست آقا آن چیزی را که تو می خواهی بفهمیم، آن چه تو می خواهی بگوییم، کسی قبول بکند یا نکند، به به بکنند یا اه اه بکنند، صلوات ب فرستند یا لعن کنند، باید نزد ما مساوی باشد. تو بخواهی، تو قبول کنی، برای ما همان مهم است. اگر این حالت را پیدا کردیم مطمئن باشیم که پیروزی نهایی با ما است، موفقیت نهایی با ما است. اما اگر ته دلمان چیز دیگری بود، دلمان به جای دیگری بسته بود، امیدمان به جاهای دیگر بود، نباید توقع [بالایی] داشته باشیم. این روایت را من شاید بیش از شصت سال، شاید شصت و پنج شش سال است که دیده ام، البته یک روایت است و اتفاقا مرور کردم و برخورد کردم اما مجموعش اجمالا یادم است که در اصول کافی است به نظرم، سندش هم معتبر است «و عزتی و جلالی و ارتفاعی علی عرشی لأقطعن أمل کل مؤمّل غیری»؛ ما اگر امیدمان به غیر خدا و اهل بیت بود، باید بدانیم این به جایی نمی رسد. حالا دیگران هم می رسند، از ما توقع دیگری است، شما دیگر چرا؟ «و عزتی و جلالی و ارتفاعی علی عرشی لأقطعن أمل کل مؤمّل غیری و لأکسونّه ثوب المذله بین الناس». سعی کنیم امیدمان فقط به خدا باشد، در کارهایمان به او توسل کنیم، قبل از هر کاری یک توجهی بکنیم آقا خودت کمک کن، البته اگر وقت بیشتری داریم دو رکعت نمازی، ذکری، دعایی توجهی، چه بهتر، و البته کارهای مهم تر آدم یک زیارت آل یاسینی، و نماز استغاثه ای… بله فکر عوامی ما اقتضا می کند که این ضرر ندارد، بلکه احتمال قوی سود هم داشته باشد.

وفقنا الله و ایاکم ان شاء الله

و السلام علیکم و رحمه الله.