موضوع بحث:
« تفکر شبکهای » چیست؟ چرا؟ و چگونه؟ (انتقال به بسته آموزشی صوتیتصویری)
مساله بحث:
چگونه میتوانیم قدم به قدم و روشمند (طبق قاعده منطقی) بیشترین کشف از ابعاد، زوایا، لایهها و سطوح موضوعات داشته باشیم؟ چگونه تفکری، بیشترین کارآمدی و بیشترین نفوذ را ایجاد میکند؟
پیش فرض ها:
۱. تفکر = استفاده از فرآیندهای ذهنیِ «مقایسه ، تجزیه ، ترکیب ، انتزاع» برای کشف اجزاء، روابط و آثار موضوعات، به هدف پاسخگویی به چیستی یا چرایی یا چگونگی موضوعات. اصلیترین عملیات در تفکر،کشف رابطههاست.
۲. شبکه = مجموعه اجزاء بهم پیوسته که بهطور مستمر در حال تبادل اثر با یکدیگر هستند.
۳. شبکه هستی = نقشه عالم وجود بهصورت نقاط و روابط بهمپیوسته که جایگاه هر موجودی در آن مشخص شده است.
فرضیه بحث:
۱. تفکر شبکهای = تلاش معرفتی برای کشف روابط میان اجزاء و عناصر احتمالا مرتبط با موضوع و مساله، در کل شبکه هستی.
۲. تفکر شبکهای با موارد زیر ارتباط تنگاتنگ دارد: (تمام موارد زیر کلیک میشوند)
تبیین بحث:
از آنجایی که هستی، شبکهای است (یعنی تمام اجزاء و عناصر در هستی، بر یکدیگر اثر میگذارند و اثر میپذیرند و هر موقعیت و حرکتی در هستی، برآیند نیروهای اثرگذار و اثرپذیر است)، برای فهم هستی و فهم تغییر و تحولات و برنامه و قاعده و قانونهای هستی، و فهمِ چگونگی ایجاد تغییر در پدیدهها برای فعال کردن آثار آنها و رفع نیازها، باید سطح فهم و ادراک را از سطح فهم اولیه به سطح فهم خلاق ارتقاء داد و تعمیق بخشید.
تلاش ذهن برای تجمیع سطوح فهم، از فهم کاربردی تا فهم خلاق، «تفکر شبکهای» است. توضیح:
منطقيين حركتهاي سهگانه: شناخت مشكل، جستجوي عنصري كه نياز را برطرف ميكند، برقراري ارتباط بين عنصر مطلوب و مشكل موجود، را “تفكر” ميخوانند. فرآیند “تفكر” دامنه وسيعي است كه کلیه لايههای فهمو ادراك را در بر ميگيرد؛ جدول زیر سطوح فهم و ادراک را نمایش میدهد:
در تفکر شبکهای، باید همه فرآیندهایی که از سطح فهم کاربردی تا سطح فهم خلاق وجود دارد، تجمیع شده و انجام شود. ابزارهای ذهن در کل این فرآیندها، «مقایسه، تجزیه، ترکیب و انتزاع» هستند که بهصورت زیر قابل توصیفاند:
مقايسه: دو تصوير يا دو مفهوم با هم مقايسه ميشوند ونتيجه گرفته ميشود كه اين دو با هم مشابه يا مغايرهستند و نقاط تشابه و يا تغاير آنها مشخص ميشود.
تجزيه: يك تصوير يا يك مفهوم به اجزاء تشكيل دهندهاش تجزيه ميشود. و هر جزء آن تصوير يا مفهوم جديدي را ايجاد ميكند.
تركيب: چند تصوير يا مفهوم در كناريكديگر قرار ميگيرند و با تكميل يكديگر، تصوير يا مفهومي جديد را ايجاد ميكنند.
انتزاع: يك تصوير يا مفهوم از ارتباطاتي كه با ديگر موضوعات دارد جدا ميشود و از زاويه ديد جديد و با جايگاه جديدي مورد نظر قرار ميگيرد.مثلاً وقتي حكم كلّي صادر ميكنيم كه هر انساني قدرت تفكّر دارد، ارتباط تصوير ذهني انسان را از عالم مادّي جدا كرده و هرگونه مشخصات مادي را از آن سلب نمودهايمكه در نتيجه مشتركات صورتها بهدست ميآيد امّا نه در قالب يك تصوير بلكه در قالب يك مفهوم جديد (ارتقاء و تعالي از تصاوير به مفاهيم – از محسوس به معقول – از جزء نگري به كل نگري ).
تمام فعاليتهاي فوق در حقيقت يك عملكرد بيشتر نيستند: كشف رابطهها
ذهن با مقايسه شروع ميكند و بهدنبال دستيابي به رابطهها است (نقاط اشتراك و نقاط اختلاف )، تجزيه ميكند تا سرچشمه رابطهها، تعداد و نوع آنها را بهدست آورد، با كشف يك سري از رابطهها به سوي تركيب و تجريد ميرود تا تصاوير يا مفاهيم مورد نياز خود را توليد كند.
” فهم” در حقيقت كشف روابط بين اجزاء و رابطه هر جزء با كل و رابطه هر كل با ديگر كلها است. (رابطه بين دو چيز يعني: كميّت و كيفيت اثرگذاري و اثرپذيري بين آن دو )
فرض كنيد كتابي را مطالعه كردهايد،وقتي ميتوانيم ادعا كنيم آنرا فهميدهايم كه اجزاء آنرا تشخيص داده باشيم،ارتباط بين اجزاء براي ما معلوم شده باشد و ارتباط هر جزء با كل كتاب نيز بهدست آمده باشد.( ارتباط بين عنوان كتاب، فصلها، محورهاي اصلي، نكات كليدي و جملات زمينه ساز)
مراحل عمليات ذهن در دستيابي به يك” فهم” عبارتند از:
ديدن، لمس كردن، احساس كردن = ايجاد تصور اوليه
مقايسه تصورات با يكديگر = درك تفاوتها و تشابهها = درك مفهوم جزء و كلّ
نديدن كل و توجّه استقلالي به اجزاء = انجام عمل تجزيه
بررسي رابطه اجزاء با يكديگر (چگونگي اثرگذاري و اثر پذيري آنها بر يكديگر ) = ايجاد فهم جزئي
برقرار كردن رابطه بين تمام اجزاء بايكديگر = انجام عمل تركيب
بررسي ارتباط مفاهيم و يا تصاويرمركب با يكديگر = ايجاد فهم كلان
اولين فعاليت ذهن، تصوير برداري ازواقعيات و نگهداري اين تصاوير در حافظه است. (تصور اوليه) ، مرحله دوم، برقراركردن رابطه بين مفاهيم موجود يا از پيش دانسته شدهاست. (فهم اوليه)؛ در اين قسمت بسياري از افراد با درك رابطه معلومات خود با ديگرموضوعات، دست به عمل ميزنند و از معلومات خود براي جهت دهي و اثرگذاري در فعاليتهاي عملي خود استفاده ميكنند. (فهم كاربردي)، وقتي محتويات ذهني و فكري به عالم عمل وتجربه وارد شد بايد خود را با قوانين حاكم بر هستي هماهنگ كند وگرنه قابل استفاده نخواهد بود و در موقعيت خيالي خود باقي ميماند. ضرورت هماهنگي با قوانين خلقت سبب ميشود كه آنچه در ذهن بيعيب و نقص ديده ميشد، در بسياري از موارد مشكل ساز بشودو نقائص يا ضررهايي را از خود بروز دهد و عمل انسان را با شكست مواجه سازد.
بروز اينگونه ناهنجاريها و نقائص، ذهن را به سوي بازنگري نسبت به محتواي فكر سوق ميدهد. اين بازنگري با انجام عمليات تجزيه وتحليل اجزاء و ارتباطات آنها صورت ميپذيرد. (فهم تحليلي)، در بسياري از موارد پساز تجزيه موضوع به اجزاء تشكيل دهنده آن و تحليل روابط بين اجزاء، اجزاء وارتباطات جديدي شناخته ميشوند كه بايد با يكديگر تركيب شوند و يك كل را تشكيل دهند، تا تصور صحيحي از موضوع بهدست آيد. (فهم تركيبي)؛ نظريّات و برنامهها، فهمهاي تركيبي هستند كه درصدد عرضه واقعيتها ميباشند امّا كراراً ميبينيم كه مبتلا به خطا و اشتباه ميشوند. براي اينكه بتوان به يك فكر يا عقيده اعتماد كرد و سرمايههاي وجودي را براي آن مصرف نمود بايد بتوان آنها را نقد و بررسي كرد و در نهايت ارزشيابي و قضاوتي را در مورد آنها به انجام رساند.(فهم نقادانه)، رشد در زندگي وحركت در چرخة حياتي كه متصل به حقایق بیشمار ناپیدا و پنهان است که اگر کشف نشوند رشد حقیقی صورت نخواهد پذیرفت.( فهم خلاق)
علم براي زندگي است، ما ميآموزيم تاروح از محدوديتها خارج شود و به پهنه بيانتهاي هستي متصل شود، ما ميآموزيم تابه جهانهاي برتر و فراسوي ديد مادي دست يابيم و ابديت خود را بسازيم. انسانها ميخواهندبه كمال برسند پس بايد نيازها و نواقص خود را برطرف كنند. امّا چگونه؟
جهاني كه در آن زندگي ميكنيم داراي قوانين و معادلات ثابتي است. موجودات آن هريك داراي خواص و آثار منحصر به خودهستند و با ديگر موجودات فعل و انفعالاتي ضابطهمند دارند. ما خود جزئي از اينجهان به همپيوسته و قاعدهمند هستيم و با تمام اجزاء آن ارتباط داريم (اثر ميپذيريم و اثر ميگذاريم).
كسي كه قواعد و قوانين هستي رابشناسد ميتواند با فراهم سازي زمينه به جريان افتادن آنها، نيروها و آثار موردنياز خود را توليد كند و نقص خود را برطرف نمايد. شناخت معادلات هستي و روش فعالسازي آنها، ” فهم كاربردي” است.
فرآیند معرفتی در «فهم کاربردی» بهصورت زیر است:
عموم مردم وقتي با مشكلي روبرو ميشوندتا هنگاميكه مشكل را برطرف ميكنند مراحل زير ناخودآگاه در ذهنشان ميگذرد :
۱. شناسايي نقص و نياز :
فرد وضعيت مطلوبي را كه به دنبال دستيابي به آن است در نظر دارد، با وضعيت موجود كه مبتلا به نقص و مشكل است مقايسه ميكندو نقطه مشكل ساز را تشخيص ميدهد (يك فهم اوّليه از مسأله پيدا ميكند).
۲.شناسايي قواعد و معادلات موجود درهستي :
انسانها، با تجربههايي كه در مسيرزندگي بهدست آوردهاند به مجموعهاي از معادلات و قوانين موجود در هستي دست يافتهاند لكن چون عملكرد آنها به صورت ناخودآگاه است، توجّه متمركز و دقيق ندارند و در برخي موارد گرفتار اشتباه ميشوند و نتايج نامطلوب ميگيرند. وقتي مشكلي بروز ميكند پس از تشخيص نوع مشكل (يعني چه اثر و نيرويي لازم داريم ولي موجود نيست؟) به سراغ تأثيرات و تواناييهاي موجود در هستي ميروند و با استفاده از تجربيات قبلي خود و ديگران، چيزي را كه ميتواند رفع نقص كند تشخيص ميدهند.
۳. شناسايي نحوه استفاده از قوانين هستي براي رفع نياز :
در اين مرحله، فرد به دنبال دستيابي به روش برقراري ارتباط بين وضع موجود (كمبود و نقص) با وضعيت كمكي (نيرو و تواناثرگذار) است تا به وضعيت مطلوب برسد. يعني چگونه ميتوان بين منبع نيرو و موقعيت نياز ارتباطي برقرار كرد كه منبع نيرو اثرگذار شود و خلاء موجود در وضعيت نياز رابرطرف كند. “فهم كاربردي” و “حل مسأله” در حقيقت همين مرحله سوم است. دو مرحلة قبل فقط زمينهساز هستند. كسي كه ميداند چگونه از امكانات استفاده كند تا نياز خود را برطرف كند داراي فهم كاربردي است و مسأله را حل كرده است.
فرآیند معرفتی در «فهم تحلیلی» بهصورت زیر است:
از آنجايي كه هر مسأله بالاخره راه حلي دارد، يك انسان عاقل و صاحب فكر به دنبال علت شكست طرح اوليه خود ميگردد تا بتواند به راه حل اصلي مسأله برسد؛ امّا چگونه؟ مراحليكه ذهن طي ميكند تا بتواند علت شكست طرح اوليه خود را بيابد به شرح زير هستند:
۱. مروردوباره مشكل (آيا مشكل را درست تشخيص دادهام؟ شايد وضعيت موجود، نواقصي بيش از آنچه من فكر ميكردم دارد؟ و….) دراين مرحله فرد به تجزيه مشكل ميپردازد و آنچه را به ظاهر بسيط و ساده به نظر ميآمد مورد دقّت و توجّه قرار ميدهد تا اجزاء تشكيل دهنده و اثري را كه هر جزء ايجاد ميكند،كشف كند. تجزيه يعني تشخيصِ: اجزاء تشكيل دهنده يك شيء + نقش هر جزء در ايجاد شيء و آثارآن
۲. مرور دوبارة امكانات + مرورِ قوانين و معادلاتي كه براي رفع مشكل بايد مورد استفاده قرارميگرفت. (آيا قوانين و معادلاتي را كه فكر ميكردم جاري است درست تشخيص دادهام؟ مثلاً آيا بايد در هر شرايط و موقعيتي بايد از جانِ خود محافظت كرد يا اينكه اين قانون در برخي موارد استثناء دارد؟)
۳. مرور دوبارة نحوه استفاده از قوانين و امكانات براي رفع نياز (مشكل را درست شناختهايم و قوانين و امكانات را هم درست تشخيص داديم اما شايد روش استفاده از امكانات و قوانين را درست تشخيص نداديم؟ )
در تمام موارد سهگانه فوق، اولين كاري كه انجام ميشود تجزيه و تشخيص عناصر دروني است كه شايد در ديد اول به نظرنرسيده بودند يا اشتباه تشخيص داده شده بودند. پس از تشخيص جامع و كامل عناصر واقعي، ارتباط آنها و فعل و انفعال آنها با يكديگر دوباره بازسازي ميشود تا يك طرح واقعي از مشكل و امكانات و روش استفاده از امكانات بهدست آيد. عمل بازسازي اجزاء تركيب ناميده ميشود.
فهم تحليلي نيازمند نگرش كلان و نظامواره(شبكهاي يا سيستماتيك) نسبت به موضوعات است. نگرش شبكهاي از ضروريات تفکر و تحقیق است. بدون نگرش شبكهاي نميتوان علم را براي زندگي به كار برد و به كمال رسيد.
الگوي دستيابي به نگرش شبكهاي و فهم تحليلي دو مرحله دارد:
أ. تجزيه و شناخت عناصر شبكه (شناخت موضوع، نياز وامكانات موجود)
ب. تركيب و طراحي شبكه (برقراري ارتباط لازم بين عناصرانتخاب شده)
“تجزيه و شناخت عناصر شبكه” خود، داراي سه مرحله است:
۱. تعريف وضعيت موجود(تعريف متغير نياز):
· چه نيازي سبب شده است كه فكر به كار افتد و درصدد چاره برآيد؟
· آيا اين نياز يك نياز بسيط است يا اينكه خود از چند عنصر تشكيل شده است؟
· اين نياز چقدر مهم است؟ (ضريب اهميّت نياز)
· اگر مشكل حل نشود و نياز برطرف نشود، چه تبعاتي خواهد داشت؟
· آيا اين نياز يك نياز واقعي است يا يك نياز كاذب وساختگي است؟
· تعيين نيازهاي سلبي (آنچه نميخواهيم و نياز داريم كه نشود كدامند؟)
۲. تعريف اهداف(تعريف وضعيت مطلوب):
· تعيين هدف كلّي و اساسي و ضريب اهميّت آن (اگرحاصل نشود چه تبعاتي دارد؟ )
· تعيين اهداف مياني (اهدافي كه بين وضعيت موجود ومطلوب قرار دارند و براي رسيدن به هدف نهايي زمينه سازي ميكنند)
· تعيين زمينه اوليه (شرايط اوليه براي شروع حركت به سوي اهداف فوق)
· تعيين اجزاء دروني اهداف (تعريف متغيرهاي دروني)
· تعيين كميت و كيفيت عناصر فوق (از هر كدام چقدر و با چه كيفيتي؟ يعني عناصر فوق بهصورت قابل اندازهگيري تعريف شوند)
· تعيين ضريب اهميّت هر يك از عناصر فوق
· تفكيك بين حداقل لازم (مقداري از هدف كه به هيچ وجه قابل صرف نظر نيست و بايد حاصل شود) و حداكثر مطلوب
· تعيين اهداف منفي (آنچه نميخواهيم و نبايد بشود)
۳. تعريف ارتباطات(تعريف عناصر مرتبط با وضعيت موجود و اهداف مطلوب):
· چه چيزهايي سبب پيدايش نياز و مشكل شدهاند؟ ضريب تأثير هر كدام در پديد آمدن مشكل چقدر است؟(تشخيص سرچشمهها)
· چه مسائلي در اثر اين مشكل به وجود آمدهاند؟ اين مشكل، چه آثاري را ايجاد كرده است؟ بر چه نقاطي تأثير گذاشته است؟(تشخيص آثار و نتايج)
· چه عناصري ميتوانند مفيد باشند؟ ضريب مفيد بودن هريك چقدر است؟(تشخيص امكانات)
· چه عناصري ميتوانند مضر باشند و براي رسيدن به اهداف مانع ايجاد كنند؟ ضريب مانعيت هر يك چقدر است؟ (تشخيص موانع)
· بررسي فعل و انفعال هريك از متغيرها با يكديگر:يعني كليه ارتباطات محتملِ عناصر دروني با هم، عناصر بيروني با هم، عناصر دروني و بيروني نسبت به يكديگر فهرست شود. و كميت و كيفيت اثرگذاري آنها بر يكديگر مشخص شود.(تشخيص ارتباطات)
· قوانين خلقت كه سرمنشاء تك تك اين ارتباطات هستند مشخص شده، فعل و انفعال اين قوانين با يكديگر تعريف شود.(تشخيص معادلات و قوانين حاكم بر ارتباطات)
· چه تغييراتي در اين ارتباطات ميتوان ايجادكرد؟(بهبود امكانات)
· چه ارتباطات جديدي را ميتوان ايجاد كرد؟(توسعه امكانات)
· ايجاد تغيير عناصر و ارتباط آنها يا ايجاد عناصر و ارتباطات جديد چه آثار مثبت و منفي ميتواند داشته باشد؟ (بررسي هزينه تغيير)
تركيب و طراحي سيستم نيز داراي دو مرحله است:
۱. تعيين تمام احتمالات ممكن براي حل مشكل (مدل سازي اوليه)
· تعيين حداقل عناصر و ارتباطات لازم كه نميتوان ازآنها صرف نظر كرد (شاخص پايه)
· تعيين عناصر و ارتباطاتي كه بايد حذف شوند(موانع)
· پاسخ به سوالاتِ: چه چيز، توسط چه كس، تحت چه شرايطي، در چه مكان و زماني و چگونه بايد انجام شود تا نياز برطرف شود و هدف حاصل شود؟
۲. مدلسازي(تعيين تركيب عناصر و نوع ارتباط آنها براي رسيدن به مطلوب)
· بررسي هزينه هريك از راه حلها
· رعايت اصل بيشترين تأثير بوسيله كمترين هزينه وزحمت
· انتخاب بهترين راه حل و راهحلهاي جايگزين احتمالي
· تدوين الگوي اجراء و اقدام بهصورت زير:
۱. تعيين نقطه شروع
۲. زمينه لازم براي شروع
۳. محرك لازم براي شروع
۴. انجام دهنده كار و شرايط آن
۵. كيفيت و كميّت كار
۶. مراحل كار
۷. نتايج مورد انتظار در هر مرحله
۸. نقاط توقّف و شرايط آن
۹. محرّك مجدّد
۱۰.شرايط اتمام كار
۱۱.نقطه پايان
۱۲.بازنگري و ارزيابي
۱۳.اصلاح نقاط ضعف، تقويت نقاط قوّت
۱۴.ايجاد زمينه لازم براي انجام حركتهاي جديد
روش تفكّر شبكهاي (سيستمي) را ميتوان در چند دستورالعملِزير خلاصه كرد:
۱. مشكل و نياز را پيدا كن.
۲. هدف خود را مشخص كن و اهميّت آن را تعيين كن.
۳. هر چيزي كه احتمال دارد با اين هدف ارتباط داشته باشد شناسايي كن.
۴. كميت و كيفيت ارتباطات فوق را مشخص كن.
۵. مجموعه ارتباطات را با هم ارزيابي كن.
۶. بهترين راه را براي ارتباط بين امكانات و نيازهاانتخاب كن.
۷. راه حل را اجراء كن.
۸. نتايج را ارزيابي كن.
۹. نقاط ضعف را برطرف نما و دوباره آنرا اجراء كن.
روش تفكّر شبكهاي و عملكرد نظامواره كه محصول ديد كلان و جامع نسبت به موضوعات است سكوي يك جهش علميو عملي به سوي حقايق هستي است.
تفکر تحلیلی درصورتی مفید و نافع خواهد بود که منجر به «ترکیب» و تولید «مدل» شود؛ مراحل مدلسازي عبارتند از:
مشاهدة مجموعة فرآيند، دريافت ضرورت كنترل و پيشبيني رفتار پديده، انتخاب متغيّرها،تعيين ضريب تأثير آنها، تعريف روابط علّي و معلولي، آزمايش(تفسيرنتايج حركت مدل درعمل)،اصلاح و بازنگري. روش طراحي مدل بهترتیب زیر است:
- استقراء مولّفهها و متغيّرهاي دروني و بيرونيِ تأثيرگذار و تأثيرپذير
- تعريف شاخصههاي پايه(زمينةاوليّه و هدف حداقلي)
- تعيين هدف نهايي و ايدهآل (هدف حداكثري)
- بررسي كميّت و كيفيّت تاثير هر مولّفه(با دقت بر ميزان قابل كنترل بودن يا نبودن)
- تعيين ارتباط اصلي و شرايط و تاثير كليدي
- ترسيم روابط علّي و معلولي
- تعيين زمينهها و پيشفرضها(وضعيتي كه مدل براساس آن طراحي ميشود)
- مرحلهبندي حركت از حداقلها به سوي حداكثرها
- تعيين نقاط بحران
- طراحي حلقههاي كنترلي و بازخوردها.
اعتبار يك مدل با اين عوامل سنجيده ميشود: قدرت پاسخگويي به سوالات و پيشبيني وضعيّت بعدي، ميزان كميّتپذير كردن عوامل ناملموس و فرضها(قدرت اندازهگيري ضريبهاي تاثيرگذاري و تاثيرپذيري)، رفع نقاط كور و ابهام، قدرت اندازهگيري حساسيّت در برابر تغييراتِ شرايط بيروني و دروني(يعني بتوان متغيرها را دستكاري كرد و رفتار سيستم رامطالعه نمود.)
روحِ تفکر شبکهای رسیدن به مدلسازي است،
و روح مدلسازی، متغيرشناسي و فرموله كردن رابطة ميان متغيرها و تولید فرآیند لازم است.
منظور از فرموله كردن متغيّرها، دستيابي به تابعِ تبديل سيستم است. يعني: پس ازمشخص شدن ورودي و خروجي، اجزاء، مرزها و جريان اوليّة سيستم، بايد مشخص شود كه چه نوع ارتباطاتي بين متغيّرها بايد ايجاد شود تا با كمترين هزينه بيشترين بازدهي راداشته باشد. تعيين معادلات تبديل ورودي سيستم به خروجي آن، مبناي مدلسازي است. (ر.ك.به كندوكاوهاو پنداشتهها(مقدمهاي بر روشهاي شناخت جامعه و تحقيقات اجتماعي)؛دكتر فرامرز رفيعپور؛ شركت سهامي انتشار۱۳۸۰)
در مدلسازي نيازمند الگوي تخصيص هستيم. الگوي تخصيص يعني پاسخ به اين سوال كه چه كميّت و كيفيتي از موضوع بايد توليد،توزيع و مصرف شود تا جريانِ هدف در سيستم برقرار گردد.
نكته:براي دستيابي به آثار و خصوصياتي كه مورد نياز است، بايد سيستمي طراحي شود كه برآيند معادلاتِ بروز خصلتهاي عناصر موجود در سيستم، معادلة بروز خصلتِ مورد نيازباشد. براي دستيابي به اين معادلات، بايد نسبت ميان عناصر و متغيرها تحليل شود.(چه ميشود اگر x پديد آيد؟) مجموعه معادلات مانند سلولهايي هستند كه يك الگوي كلي را تشكيل ميدهندبا فراهمسازي سلولها ميتوان مدل را ساخت (ر.ك. به رابطه منطقي دين و علوم كاربردي، عليرضا پيروزمند، انتشارات اميركبير۱۳۷۴).
فرآیند معرفتی در «فهم نقادانه» بهصورت زیر است:
پس از مدلسازیِ اولیه، دو مرحله پيشرو است و بايد دو چيز ثابت شود:
۱. صحّت مدل یا تصمیم براساس فهم تحلیلی (يعني روش صحيحي را در تصميم گيري اتخاذ كردهايم و تصميم ما با حقايق هماهنگ است.)
۲. بهينه بودن مدل یا تصمیم (تصميم ما بهترين انتخاب از بين انتخابهاي ممكن بوده است و داراي مفيدترين آثار است.)
مرحله اول : اثبات يا نقد درست بودن مدل:
اين مرحله با عناصر و اجزاء دروني مدلي كه بر اساس آن تصميم سازي شده است سروكار دارد. ما در قسمت ” تحليل وتركيب ” مراحلي را براي مدل سازي طي كرديم. مشكلات و نقدهايي كه در اين مرحله احتمال دارد به وجود بيايد عبارتند از :
۱. اشتباه در تشخيص اجزاء و عناصر موثر در سيستم
۲. اشتباه در تشخيص ضريب اهميّت اين عناصر
۳. اشتباه در تشخيص نوع رابطه بين عناصر
وقتي كسي به صحت تصميم ما اعتراض ميكند،عكس العمل منطقي، اين است كه روندي را كه در مرحلة تحليل و تركيب طي كردهايم،بازگو كنيم و انسجام مدلِ تصميمسازِ خود را توضيح دهيم؛ و عكس العمل منطقيِ فردمقابل اين است كه در يكي از سه محور فوق، اشتباه ما را نشان بدهد. در هر دو حالت كاري كه بايد انجام شود به صورت زير است :
۱. تجزية”تصميم” به عناصر تشكيل دهندة آن + ارتباطات بين عناصر
۲. توصيف هر عنصر و هر رابطه با يك جمله گويا و شفّاف (داراي موضوع و محمول و نسبت بين آندو )
۳. ارزيابي تكتك جملات و ارزيابي ارتباط بين جملات (يعني آيا بين موضوع و محمول در هر يك ازجملات رابطه ادعا شده برقرار است يا نه؟)
۴. تركيب جملات ارزيابي شده با يكديگر و رسيدن به مدلي كه تصميم بر اساس آن گرفته شده است.
فعاليت اصلي در محور سوم انجام مييابد و محورهاي ديگر، زمينهساز يا نتيجهگير هستند. آنچه در اين قسمت بايد انجام شود،مقايسه رابطه بين موضوع و محمول با معادلات ثابت و كلّي خلقت است؛ معادلاتي كه ازآنها تعبير به بديهيات ميشود (بديهيات اوليه و ثانويه ).
مقايسه كردن رابطه بين موضوع و محمول با قالبهاي ارتباطي ثابت و كلّي در هستي مشروحاً در علم منطق در قسمت برهان ومغالطه بيان شده است.
مرحله دوم : اثبات يا نقد بهينه بودن تصميم
اين مرحله با عناصر و اجزاء بيروني مدلي كه بر اساس آن تصميمگيري شده است سروكار دارد. مشكلات و نقدهايي كه در اين مرحله احتمال دارد به وجود بيايد عبارتند از :
۱. اشتباه در تشخيص اجزاء و عناصر موثر بر سيستم
۲. اشتباه در تشخيص ضريب اهميّت اين عناصر
۳. اشتباه در تشخيص نوع رابطه بين عناصر
۴. اشتباه در تشخيص تمام رابطههاي ممكن و محتمل
۵. اشتباه در تشخيص بهترين و مناسبترين رابطه
كليه مراحلي كه در قسمت قبل مطرح شد در اين قسمت نيز بايد انجام شود. در اين قسمت يك مرحلة ديگر نيز وجود دارد: بررسي و مطالعة تطبيقي. بررسي تطبيقي بين مدلها و سيستمهايي كه مربوط به موضوع مشترك و حلّ مشكل مشتركي هستند، ولي تصميمات متفاوتي را توليد كردهاند و الگوهاي مختلفي را براي رفع نياز ارائه دادهاند و هر يك مدّعي حلّ مشكل هستند.
كوتاهترين مسير براي كشف نقاط ضعف و قوت يك انديشه يا رفتار، مقايسة آن با انديشهها و رفتارهاي مشابه است. در بررسيهاي تطبيقي، به سرعت ميتوان موارد اختلاف را تشخيص داد و به دنبال علت اختلاف گشت.
فرآیند معرفتی در «فهم خلاق » بهصورت زیر است:
الف – پيشبيني آينده و پيشگيري از موارد نامطلوب
ب – طراحي آينده و ايجاد زمينه براي دستيابي به ايدهآلها
حل مشكلاتِ فعلي، اذهان را به خودمشغول ساخته است امّا برخي افراد ميدانند كه به همان دليلي كه اين مشكل در اين مقطع بهوجود آمد، ميتواند در آينده دوباره به وجود بيايد. بنابراين افق ديد رابه وضعيت فعلي محدود نميكنند و براي شكل دادن به آينده نيز مدل سازي ميكنند(توجّه به تجربيات گذشته + مطالبات آينده).راه پيش بيني و پيشگيري چيست؟ چگونه ميتوان فكر كرد تا به اين نقطه رسيد؟
روايت زير پاسخ سؤال فوق است: قال اميرالمومنين عليهالسلام: اسْتَدِلَّ عَلَى مَا لَمْ يَكُنْ بِمَا قَدْ كَانَ فَإِنَّ الْأُمُورَ أَشْبَاهٌ
” اگر ميخواهي بداني در آينده چه خواهد شد، ببين در گذشته چه شده است چرا كه قوانين و معادلات خلقت ثابت است وحوادث زاييده آنها هستند. ” دستيابي به معادلات موجود در هستي(مادي و معنوي، فردي و جمعي) زمينهساز موفقيت انسان در زندگي است. با استفاده ازاين قواعد كلّي ميتوان مصاديق و جريانات بعدي را بهدست آورد.
سيستم و مدلي كه بتواند موقعيتهاي آتي را پيشبيني كند و عملكرد خود را تنظيم كند تا مبتلا به بحران نشود و رشد خودرا ادامه دهد، زاييده يك تفكّر خلاق است. (سيستمِ خود كنترل و خود ترميم)
تفكر خلاق پاسخگوي سوالات زير است :
- در چه موقعيتي قرار خواهم گرفت؟
- چه نيازي خواهم داشت؟
- چگونه اين نياز را برطرف كنم؟
- چگونه به سوي مراحل بعدي حركت كنم؟
در اين قسمت، فرد بهدنبال پيشبيني آينده و هماهنگ شدن با عوامل آن نيست، بلكه بهدنبال ساختن آينده و ايجاد عوامل مطلوب و مورد نظر خود است. و از آنجايي كه آيندﺓ مورد نظر بايد يك واقعيت اجرائي باشد و نه يك توهّم و خيال، ملاحظه وضعيت موجود و عناصر سازنده آن ضرورت دارد تابا ايجاد تغيير در اين عناصر و با توليد عناصر جديد بتوان وضعيت ايدهآل را فراهم ساخت.
بسياري از نظريات علمي، ايدة آرمانشهرها، لوايح فرامليّتي و مهندسيهاي اجتماعي زاييده تفكّر افرادي بودهاند كه دراين عمق از خلاقيت فكر ميكردند؛ آنها به دنبال هماهنگ كردن خود باوضعيت موجود نيستند. آنها به دنبال تغيير وضعيت موجود و هماهنگ كردن آن با آرمانهاي خود هستند.
مراكز آموزش نخبگان، بنيادهاي علميوتحقيقاتي، مراكز مطالعات استراتژيك و راهبردي چنين اهدافي را دنبال ميكنند.برنامهريزيهاي پنجاه ساله و صد ساله به قصد توليد آيندهاي مطابق با سليقه وافكار برنامهريزان انجام ميشود. اينگونه نگرشهاي خلاق، جامع و كلان با برنامه ريزيهاي دراز مدت موثرترين سلاح براي از بين بردن موانعي است كه دربرابر تحقق ايدهآلها و آرزوها وجود دارد.
متاسفانه هميشه و همه جا صحبت ازروزآمد بودن و تطبيق با شرايط زمان و مكان است، امروزي بودن يك ارزش به حساب ميآيددرحاليكه نميدانيم اين شرايط زماني و مكاني و ارزشها و موقعيتهاي امروزي،نتيجه برنامههاي دراز مدت ديگراني بوده است كه ميخواهند دنيا را آنطور كه خوددوست دارند بسازند.
چگونه آينده را بسازيم؟
مراحل زير حداقل كاري است كه در يك تفكّر خلاق سازنده انجام ميشود :
۱. تدوين اهداف آرماني (با ملاحظه كل بشريت در تمام ابعاد، در تمام مناطق جهان و در طول چندين نسل)
۲. مقايسه وضعيت موجود با وضعيت مطلوب
۳. استخراج عناصر مفيد و عناصر مضر براي تحقق وضعيت مطلوب
۴. تعيين يا توليد عناصر لازم و غير موجود در وضعيت فعلي
۵. تعيين نهايي آنچه بايد تغيير يابد و آنچه بايد جايگزين شود
۶. سيستم سازي براي فعال كردن عناصر فوق (با ملاحظه تدريج لازم در محور زمان و مكان)
نتایج آثار و لوازم پذیرش بحث:
استفاده از ابزارهای زیر، مرکز فعالیت در تفکر شبکهای هستند: (انتقال به فایل ابزارهای چهاردهگانه)
۱. علل اربعه (چهارگانه):ماده،صورت،فاعل،غایت
۲. عوارض تسعه (نُهگانه):زمان،مکان،کمیت،کیفیت، اجزاء درونی، روابط بیرونی، اثرگذاری، اثرپذیری، احاطه و تعلق
۳. رئوس ثمانیه (هشتگانه): چه مسائلی؟ توسط چه کسی؟ با چه ساختاری؟ به چه هدفی؟ با چه موقعیتی در میان علوم؟ با چه روشی؟ با چه کاربرد و آثاری؟
۴. مقومات ستّه (ششگانه): حرکت و تغییر در…..توسط……..از …….به ……..با ابزار………به هدف……….
۵. ادات ربط: من،فی،الی،عن،حیث،ل،علی،ب،ک،رب،حاشا، حتی،مذ،کیف ،این… (کشف جنبهها و حیثهای مختلف موضوع)
۶. ادات استفهام:هل ،من،متی،این،کیف،کم،ما،ماذا،… (۸wh: … whow what where why when whose which)
انتقال به الگوریتم تفصیلی تحقیق موضوعمحور که براساس تفکر شبکهای پردازش شده است.
انتقال به فایل برنامه آموزشی برای تفکر شبکهای + انتقال به کارگاه آموزشی روش تفکر شبکهای
مباحث و مفاهیم کلیدی مرتبط به این بحث:
پارادایم شبکه ای، نگرش سیستمی، الگوریتم تحقیق موضوع محور، مدلسازی، متغیرشناسی، الگوریتمسازی
شبکه های اجتماعی