سطوح فهم و ادراک
« فهم و ادراک » چیست؟ چگونه حاصل میشود؟ و چگونه عمق پیدا میکند؟ (اسلاید سطوح فهم و ادراک)
این بحث در پارادایم شبکهای صورت میپذیرد و براساس مبنای معرفتشناسانه آن، واقعیت ناوابسته به اراده انسان وجود دارد و قابل کشف است و کشف آن نیاز به ضوابط علمی دارد (علم = کشف روشمند واقعیت)
براساس مبنای هستیشناسانه پارادایم شبکهای، پدیدهها بسیط و ساده نیستند بلکه پیچیده و دارای ابعاد، سطوح، لایهها، مراتب، زوایا و حالات مختلف هستند که ایستا نیز نبوده و در حال تغییر هستند ولی این تغییر، نامحدود نیست و دارای محدوده، ساختار و قوانین ثابت است. (رئالیسم شبکهای)
۱. «فهم» کشف رابطههاست (دلالت تصدیقی).
۲. «فهم» دارای سطوح پنجگانهی: فهم اولیه، فهم کاربردی، فهم تحلیلی، فهم استدلالی و نقادانه، و فهم خلاق است.
۳. تعمیق فهم، تابعی از کشف جدید در عناصر، اجزاء، سطوح، لایهها،ابعاد، مراحل و روابط بین آنها و روابط بین عناصر بیرونی موثر بر موضوع است.
دهخدا در كتاب لغت خود در ماده "فهم" چنين آورده است: دانستن، به دل دريافتن، تصور معني از لفظ. در لسانالعرب در ماده "فهم" اين چنين آمده است: الفهم، معرفتك الشيء بالقلب(فهم، دريافت دروني از موضوعات است). در كتاب معجم فروق اللغات، در فرق علم و فهم آمده است: الفهم، ادراك دقيق خَفِيّ(فهم، علم به لايههاي دروني اشياء است).
انسان دو گونه اطلاعات را در خود مييابد: اطلاعات تصويري، اطلاعات مفهومي. اطلاعات تصويري (يا دانش تصويري) حاصل عملكرد آيينهاي ذهن است. چيزي را ميبينيم و تصوير آن در ذهن نقش ميبندد. اينگونه از اطلاعات،فقط زمينهساز براي فعاليتهاي ديگر ذهني هستند و به تنهايي كاربردي ندارند. اطلاعات مفهومي(يا دانشِ مفهومي) حاصل فعاليت ذهن بر دانشهاي تصويري يا دانشهاي مفهومي قبلي است.
اصول فعاليتها و عملكردهاي ذهن، پس از ثبت اوليّة موضوع عبارتند از:
۱. مقايسه (دو تصوير يا دو مفهوم با هم مقايسه ميشوند و نتيجه گرفته ميشود كه اين دو با هم مشابه يا مغاير هستند و نقاط تشابه و يا تغاير آنها مشخص ميشود.)
۲. تجزيه (يك تصوير يا يك مفهوم به اجزاء تشكيل دهندهاش تجزيه ميشود و هر جزء آن تصوير يا مفهوم جديدي را ايجاد ميكند.)
۳. تركيب(چند تصوير يا مفهوم در كنار يكديگر قرار ميگيرند و با تكميل يكديگر، تصوير يا مفهومي جديد را ايجاد ميكنند.)
۴. انتزاع(يك تصوير يا مفهوم از ارتباطاتي كه با ديگر موضوعات دارد جدا ميشود و از زاويه ديدجديد و با جايگاه جديدي مورد نظر قرار ميگيرد.
مثلاً وقتي حكم كلّي صادر ميكنيم كه هر انساني قدرت تفكّر دارد، ارتباط تصوير ذهني انسان را از عالم مادّي جدا كرده و هرگونه مشخصات مادي را از آن سلب نمودهايم كه در نتيجه مشتركات صورتها بهدست ميآيد امّا نه در قالب يك تصوير بلكه در قالب يك مفهوم جديد؛ ارتقاء و تعالي از تصاوير به مفاهيم، از محسوس به معقول، از جزء نگري به كل نگري). تمام فعاليتهاي فوق در حقيقت يك عملكرد بيشتر نيستند: كشف رابطهها.
ذهن با مقايسه شروع ميكند و بهدنبال دستيابي به رابطهها است (نقاط اشتراك و نقاط اختلاف)، تجزيه ميكندتا سرچشمه رابطهها، تعداد و نوع آنها را بهدست آورد، با كشف يك سري از رابطههابه سوي تركيب و تجريد ميرود تا تصاوير يا مفاهيم مورد نياز خود را توليد كند."فهم" كشف روابط بين اجزاء و رابطه هر جزء با كل و رابطه هر كل با ديگركلها است. (رابطه بين دو چيز يعني: كميّت و كيفيت اثرگذاري و اثرپذيري بين آن دو)
به زبان هستیشناسانه، «فهم»، اتحاد روحي با لايه و مرتبهاي از طيف وجوديِ يك شيء است.[۱]
براساس هویت فهم، سطوح فهم و ادراك تابع ميزان كشف ارتباطاتِ موضوع با كل هستی است (شبکه هستی).
مراحل پیدایش سطوح فهم و ادراک:
اولين فعاليت ذهن، تصوير برداري از واقعيات و نگهداري اين تصاوير در حافظه است(تصور اوليه)؛ مرحله دوم، برقراركردن رابطه بين مفاهيم موجود يا از پيش دانسته شده است(فهم اوليه)؛ در اين قسمت فرد با درك رابطه معلومات خود با ديگر موضوعات، ميخواهد دست به عمل بزند و از معلومات خود براي جهت دهي و اثرگذاري در فعاليتهاي عملي خوداستفاده كند، در اينجا سومين مرحلة فهم كه برقرار كردن رابطه با عمل است محقق ميشود(فهم كاربردي)؛
وقتي محتويات ذهني و فكري به عالم عمل و تجربه وارد شد بايد خود را باقوانين حاكم بر هستي هماهنگ كند وگرنه قابل استفاده نخواهد بود و در موقعيت خيالي خود باقي ميماند. ضرورت هماهنگي با قوانين خلقت سبب ميشود كه آنچه در ذهن بيعيب و نقص ديده ميشد، در بسياري از موارد مشكل ساز بشود و نقائص يا ضررهايي را از خود بروز دهد و عمل انسان را با شكست مواجه سازد، بروز اينگونه ناهنجاريها و نقائص،ذهن را به سوي بازنگري نسبت به محتواي فكر سوق ميدهد، اين بازنگري كه با انجام عمليات تجزيه و تحليل اجزاء و ارتباطات آنها صورت ميپذيرد، مرحله چهارم فهم راشكل ميدهد كه تشخيص رابطة ميان اجزاء موضوع با يكديگر و رابطه اجزاء با كلِ موضوع است(فهم تحليلي)؛ در بسياري از موارد پس از تجزيه موضوع به اجزاء تشكيل دهنده آن و تحليل روابط بين اجزاء، اجزاء و ارتباطات جديدي شناخته ميشوند كه بايد با يكديگرتركيب شوند و يك كل را تشكيل دهند، تا تصور صحيحي از موضوع بهدست آيد (فهم تركيبي)؛
نظريّات و برنامهها، فهمهاي تركيبياي هستند كه درصدد عرضه واقعيتها ميباشند امّا كراراً ميبينيم كه مبتلا به خطا و اشتباه ميشوند، براي اينكه بتوان به يك فكر يا عقيده اعتماد كرد و سرمايههاي وجودي را براي آن مصرف نمود بايد بتوان آنها را اثبات و رقیب آن را نقد كرد و در نهايت، ارزشيابي و قضاوتي را در مورد آنها به انجام رساند،تلاش براي تشخيص رابطه يا عدم رابطة موضوع با واقعيتها و معادلات موجود در هستي مرحله پنجم فهم را تشكيل ميدهد (فهم استدلالی و نقادانه)؛
رشد در زندگي و حركت در چرخة حياتي كه متصل به عوالم غير مادي و ملكوتي است، نياز به اطلاع از حقايق جديد در همين دنيا و حقايق عوالم مافوق دارد در غير اين صورت نهايت تلاش انسان براي يك زندگي سرگردان و لحظهاي سپري خواهد شد، تلاش براي كشف رابطههاي نهفته و جديد در هستي مرحلة ششم فهم را محقق ميكند(فهم خلاق).
جدول زير ارائه دهنده مراحل فهم و شاخصههاي قابل تشخيص و اندازهگيري از آنها است:
(ایده اولیه این جدول متخذ از «بلوم» در طبقهبندی اهداف آموزشی است اما این جدول براساس روند تولید معرفت در معرفتشناسی مبتنی بر فلسفه اسلام بازتولید شده است.)
ردیف |
سطح فهم |
نمادهاي تشخيص و اندازهگيري |
پیشنیاز |
تصور اوليه (سطححافظهاي) |
فرد بتواند به ياد بياورد، مشخص كند، تميز بدهد، نشان بدهد، تعيين كند، تعريف كند. |
۱ |
فهم اوليه (سطح ادراكي) |
بتواند به بيان خود مطلب را بازگو كند، ترجمه كند، تنظيم كند، نتيجه بگيرد، شكل آنرا بكشد، توضيح دهد. |
۲ |
فهم كاربردي (سطح كاربردي) |
بتواند استفاده كند، رابطه برقرار كند، انتقال بدهد، تعميم بدهد، طبقهبندي كند، توصيه كند. |
۳ |
فهم تحليلي (سطح تجزيه و تركيب) |
بتواند مقايسه كند، حذف و اضافه كند، كشف كند، تحقيق كند، سازمان دهي كند، طراحي كند. |
۴ |
فهم استدلالي (سطح نقد و ارزيابي) |
بتواند استدلال كند، تصميم بگيرد، نقد كند، قضاوت كند، ارزيابي نمايد. |
۵ |
فهم شهودي (سطح توليد و خلق) |
حدس بزند، نظريه بدهد، توليد كند، استنباط كند، ابداع نمايد. |
روش دستيابي به سطوح فهم و ادراک:
فهم اوليه وقتي حاصل ميشود كه فرد رابطه بین حداقل دو مفهوم اصلی موجود در گزاره مربوطه را تشخيص دهد؛ مثلا جلمه «روح مجرد» است وقتی فهم میشود که ذهن منظور ازکلمه «روح» و کلمه «مجرد» را بداند و رابطه بین آندو را برقرار کند و مفهوم سومِ«تجرد روح، یا غیرمادی بودن روح انسان» را تولید نماید.
فهم اولیه، همانطور که از عنوانش پیداست هدف نیست بلکه کشف اثری که بر این مطلب بار میشود،هدف است پس باید ارتقاء یابد.
فهم کاربردی وقتی حاصل میشود که فرد رابطه بین مطلب و اثرش در خارج را تشخیص دهد. چراکه علم براي زندگي است، ما ميآموزيم تا روح از محدوديتهاخارج شود و به پهنه بيانتهاي هستي متصل شود، ما ميآموزيم تا به جهانهاي برتر وفراسوي ديد مادي دست يابيم و ابديت خود را بسازيم. انسانها ميخواهند به كمال برسند پس بايد نيازها و نواقص خود را برطرف كنند. امّا چگونه؟
جهاني كه در آن زندگي ميكنيم داراي قوانين و معادلات ثابتي است. موجودات آن هريك داراي خواص و آثار منحصر به خودهستند و با ديگر موجودات فعل و انفعالاتي ضابطهمند دارند. ما خود جزئي از اينجهان به همپيوسته و قاعدهمند هستيم و با تمام اجزاء آن ارتباط داريم (اثر ميپذيريم و اثر ميگذاريم).
كسي كه قواعد و قوانين هستي رابشناسد ميتواند با فراهم سازي زمينه به جريان افتادن آنها، نيروها و آثار موردنياز خود را توليد كند و نقص خود را برطرف نمايد. شناخت معادلات هستي و روش فعالسازي آنها برای دستیابی به اثرشان، «فهم كاربردي» است.
مساله مهميكه در اين قسمت بايدبررسي شود، فرآيندي است كه در ذهن رخ ميدهد تا يك مسأله حل شود. عموم مردم وقتي با مشكلي روبرو ميشوند تا هنگاميكه مشكل را برطرف ميكنند مراحل زير ناخودآگاه در ذهنشان ميگذرد :
۱. شناسايي نقص و نياز :
فرد وضعيت مطلوبي را كه به دنبال دستيابيبه آن است در نظر دارد، با وضعيت موجود كه مبتلا به نقص و مشكل است مقايسه ميكندو نقطه مشكل ساز را تشخيص ميدهد (يك فهم اوّليه از مسأله پيدا ميكند).
۲.شناسايي قواعد و معادلات موجود درهستي :
انسانها، با تجربههايي كه در مسيرزندگي بهدست آوردهاند به مجموعهاي از معادلات و قوانين موجود در هستي دست يافتهاند لكن چون عملكرد آنها به صورت ناخودآگاه است، توجّه متمركز و دقيق ندارند و در برخي موارد گرفتار اشتباه ميشوند و نتايج نامطلوب ميگيرند. وقتي مشكلي بروز ميكند پس از تشخيص نوع مشكل (يعني چه اثر و نيرويي لازم داريم ولي موجود نيست؟) به سراغ تأثيرات و تواناييهاي موجود در هستي ميروند و با استفاده از تجربيات قبلي خود و ديگران، چيزي را كه ميتواند رفع نقص كند تشخيص ميدهند.
۳. شناسايي نحوه استفاده از قوانين هستي براي رفع نياز :
در اين مرحله، فرد به دنبال دستيابيبه روش برقراري ارتباط بين وضع موجود (كمبود و نقص) با وضعيت كمكي (نيرو و تواناثرگذار) است تا به وضعيت مطلوب برسد. يعني چگونه ميتوان بين منبع نيرو و موقعيت نياز ارتباطي برقرار كرد كه منبع نيرو اثرگذار شود و خلاء موجود در وضعيت نياز رابرطرف كند.
«فهم كاربردي» و «حل مسأله» در حقيقت همين مرحله سوم است. دو مرحلة قبل فقط زمينه ساز هستند. كسي كه ميداند چگونه از امكانات استفاده كند تا نياز خود را برطرف كند داراي فهم كاربردي است و مسأله را حل كرده است.
منطقيين حركتهاي سهگانه : شناخت مشكل، جستجوي عنصري كه نياز را برطرف ميكند، برقراري ارتباط بين عنصر مطلوب و مشكل موجود، را «تفكر» ميخوانند. «تفكر» دامنه وسيعي است كه تمام لايه از سطوح فهم و ادراك را در بر ميگيرد.
از اين مرحله، تمام تلاش بر تفسير «فرآيند تفكر» متمركز ميشود. انسانها علم ميآموزند تا بتوانند درست و كامل فكر كنند وفكر ميكند تا بتواند محدوديتهاي خود را برطرف كند و به سوي كمال حركت نمايد.
فهم تحلیلی = کشف اجزاء و عناصر درونی و بیرونی موثر بر موضوع، و کشف تمام روابط ممکن و احتمالی بین آنها و کشف رابطه بهینه.
براي دستيابي به فهم تحليلي، نياز به نگرش كلان[۱۹]و نظامواره (شبكهاي يا سيستماتيك) نسبت به موضوعات است. هر پدیدهای و یا هر متني، سيستم و شبكهاياست كه مؤلف طراحي و مدلسازي كرده است. مفهومي كه در عناوين و جملات و كلمات و تصاوير بكار رفته است عناصر دروني اين سيستم هستند؛ نوع مخاطب و سطح آنها و زمينههاي فرهنگي، اجتماعي، زباني و سياسي كه با آنها روبرو بودهاند، عناصر بيروني سيستم هستند.[۲۰]بدون نگرش شبكهاي نميتوان علم را براي زندگي به كار برد و به مقصود رسيد. الگوي دستيابي به نگرش شبكهاي و فهم تحليلي دو مرحله دارد:
أ. تجزيه و شناخت عناصر شبكه (شناخت موضوع، نياز وامكانات موجود)
ب. تركيب و طراحي شبكه (برقراري ارتباط لازم بين عناصرانتخاب شده)
"تجزيه و شناخت عناصر شبكه" خود، داراي سه مرحله است:
۱. تعريف وضعيت موجود(تعريف متغير نياز):
· چه نيازي سبب شده است كه فكر به كار افتد[۲۱]و درصدد چاره برآيد؟
· آيا اين نياز يك نياز بسيط است يا اينكه خود از چند عنصر تشكيل شده است؟
· اين نياز چقدر مهم است؟ (ضريب اهميّت نياز)
· اگر مشكل حل نشود و نياز برطرف نشود، چه تبعاتي خواهد داشت؟
· آيا اين نياز يك نياز واقعي است يا يك نياز كاذب وساختگي است؟
· تعيين نيازهاي سلبي (آنچه نميخواهيم و نياز داريم كه نشود كدامند؟)
۲. تعريف اهداف(تعريف وضعيت مطلوب):
· تعيين هدف كلّي و اساسي و ضريب اهميّت آن (اگرحاصل نشود چه تبعاتي دارد؟ )
· تعيين اهداف مياني (اهدافي كه بين وضعيت موجود ومطلوب قرار دارند و براي رسيدن به هدف نهايي زمينه سازي ميكنند)
· تعيين زمينه اوليه (شرايط اوليه براي شروع حركت به سوي اهداف فوق)
· تعيين اجزاء دروني اهداف (تعريف متغيرهاي دروني)
· تعيين كميت و كيفيت عناصر فوق (از هر كدام چقدر و با چه كيفيتي؟ يعني عناصر فوق بهصورت قابل اندازهگيري تعريف شوند)
· تعيين ضريب اهميّت هر يك از عناصر فوق
· تفكيك بين حداقل لازم (مقداري از هدف كه به هيچ وجه قابل صرف نظر نيست و بايد حاصل شود) و حداكثر مطلوب
· تعيين اهداف منفي (آنچه نميخواهيم و نبايد بشود)
۳. تعريف ارتباطات(تعريف عناصر مرتبط با وضعيت موجود و اهداف مطلوب)[۲۲]:
· چه چيزهايي سبب پيدايش نياز و مشكل شدهاند؟ ضريب تأثير هر كدام در پديد آمدن مشكل چقدر است؟(تشخيص سرچشمهها)
· چه مسائلي در اثر اين مشكل به وجود آمدهاند؟ اين مشكل، چه آثاري را ايجاد كرده است؟ بر چه نقاطي تأثير گذاشته است؟(تشخيص آثار و نتايج)
· چه عناصري ميتوانند مفيد باشند؟ ضريب مفيد بودن هريك چقدر است؟(تشخيص امكانات)
· چه عناصري ميتوانند مضر باشند و براي رسيدن به اهداف مانع ايجاد كنند؟ ضريب مانعيت هر يك چقدر است؟ (تشخيص موانع)
· بررسي فعل و انفعال هريك از متغيرها با يكديگر:يعني كليه ارتباطات محتملِ عناصر دروني با هم، عناصر بيروني با هم، عناصر دروني و بيروني نسبت به يكديگر فهرست شود. و كميت و كيفيت اثرگذاري آنها بر يكديگر مشخص شود.(تشخيص ارتباطات)
· قوانين خلقت كه سرمنشاء تك تك اين ارتباطات هستند مشخص شده، فعل و انفعال اين قوانين با يكديگر تعريف شود.(تشخيص معادلات و قوانين حاكم بر ارتباطات)
· چه تغييراتي در اين ارتباطات ميتوان ايجادكرد؟(بهبود امكانات)[۲۳]
· چه ارتباطات جديدي را ميتوان ايجاد كرد؟(توسعه امكانات)
· ايجاد تغيير عناصر و ارتباط آنها يا ايجاد عناصر و ارتباطات جديد چه آثار مثبت و منفي ميتواند داشته باشد؟ (بررسي هزينه تغيير)
تركيب و طراحي سيستم نيز داراي دو مرحله است:
۱. تعيين تمام احتمالات ممكن براي حل مشكل (مدل سازي اوليه[۲۴])
· تعيين حداقل عناصر و ارتباطات لازم كه نميتوان ازآنها صرف نظر كرد (شاخص پايه)
· تعيين عناصر و ارتباطاتي كه بايد حذف شوند(موانع)
· پاسخ به سوالاتِ: چه چيز، توسط چه كس، تحت چه شرايطي، در چه مكان و زماني و چگونه بايد انجام شود تا نياز برطرف شود و هدف حاصل شود؟
۲. مدلسازي(تعيين تركيب عناصر و نوع ارتباط آنها براي رسيدن به مطلوب)
· بررسي هزينه هريك از راه حلها
· رعايت اصل بيشترين تأثير بوسيله كمترين هزينه وزحمت
· انتخاب بهترين راه حل و راهحلهاي جايگزين احتمالي
· تدوين الگوي اجراء و اقدام بهصورت زير:
۱. تعيين نقطه شروع
۲. زمينه لازم براي شروع
۳. محرك لازم براي شروع
۴. انجام دهنده كار و شرايط آن
۵. كيفيت و كميّت كار
۶. مراحل كار
۷. نتايج مورد انتظار در هر مرحله
۸. نقاط توقّف و شرايط آن
۹. محرّك مجدّد
۱۰.شرايط اتمام كار
۱۱.نقطه پايان
۱۲.بازنگري و ارزيابي
۱۳.اصلاح نقاط ضعف، تقويت نقاط قوّت
۱۴.ايجاد زمينه لازم براي انجام حركتهاي جديد
روش تفكّر شبكهاي (سيستمي) را ميتوان در چند دستورالعملِزير خلاصه كرد:
۱. مشكل و نياز را پيدا كن.
۲. هدف خود را مشخص كن و اهميّت آن را تعيين كن.
۳. هر چيزي كه احتمال دارد با اين هدف ارتباط داشته باشد شناسايي كن.
۴. كميت و كيفيت ارتباطات فوق را مشخص كن.
۵. مجموعه ارتباطات را با هم ارزيابي كن.
۶. بهترين راه را براي ارتباط بين امكانات و نيازهاانتخاب كن.
۷. راه حل را اجراء كن.
۸. نتايج را ارزيابي كن.
۹. نقاط ضعف را برطرف نما و دوباره آنرا اجراء كن.
روش تفكّر شبكهاي و عملكرد نظامواره كه محصول ديد كلان و جامع نسبت به موضوعات است سكوي يك جهش علميو عملي به سوي حقايق هستي است.
روش دستيابي به فهم استدلالي ونقادانه:
هر فهم وبرداشتي از متن، يك انتخاب است؛ انسان در هر انتخابي با گزينههاي متعدد روبرواست كه از بين آنها بايد مواردي را ترجيح دهد. هر انتخابي يك ترجيح است و هرترجيحي نياز به مرجح دارد. ما در هر تصميم و انتخاب با سوالات زير روبرو هستيم:
· چرا اين مورد را انتخاب كرديد؟
· به چه دليل اينگونه تصميم گرفتيد؟
· آيا راه ديگر و انتخاب ديگري وجود نداشت؟
· آيا برداشت ديگري بهتر نبود؟
· آيا فكر ميكنيد برداشت خوبي داشتهايد؟
قضاوتهاو ارزيابيهاي ما يك تصميم است. وقتي درباره چيزي به قضاوتي ميرسيم و اظهار نظرميكنيم يعني راجع به درست يا غلط بودن آن يا برقرار كردن ارتباط با آن به يكتصميم و انتخاب رسيدهايم. ما دو مرحله را در پيش داريم و بايد دو چيز را ثابت كنيم:
۱. صحّت تصميم(يعني روش صحيحي را در تصميم گيري اتخاذكردهايم و تصميم ما با حقايق هماهنگ است)
۲. بهينه بودن تصميم(تصميم ما بهترين انتخاب از بين انتخابهاي ممكن بوده است و داراي مفيدترين آثار است)
مرحله اول : اثبات يا نقد درست بودن يك تصميم
اين مرحله با عناصر و اجزاء دروني مدلي كه بر اساس آن تصميم سازي شده است سروكار دارد. مشكلات و نقدهايي كه در اين مرحله احتمال دارد به وجود بيايد عبارتند از: اشتباه در تشخيص اجزاء و عناصر موثر در سيستم، اشتباه در تشخيص ضريب اهميّت اين عناصر، اشتباه در تشخيص نوع رابطه بين عناصر.
وقتي كسي به صحت تصميم ما اعتراض ميكند، عكس العمل منطقي، اين است كه روندي را كه در مرحلةتحليل و تركيب طي كردهايم، بازگو كنيم و انسجام مدلِ تصميمسازِ خود را توضيح دهيم؛ و عكس العمل منطقيِ فرد مقابل اين است كه در يكي از سه محور فوق، اشتباه ما را نشان بدهد. در هر دو حالت كاري كه بايد انجام شود به صورت زير است:
۱. تجزية "تصميم" به عناصر تشكيل دهندة آن +ارتباطات بين عناصر
۲. توصيف هر عنصر و هر رابطه با يك جمله گويا وشفّاف (داراي موضوع و محمول و نسبت بين آن دو)
۳. ارزيابي تكتك جملات و ارزيابي ارتباط بين جملات(يعني آيا بين موضوع و محمول در هر يك از جملات رابطه ادعا شده برقرار است يانه؟)
۴. تركيب جملات ارزيابي شده با يكديگر و رسيدن به مدلي كه تصميم بر اساس آن گرفته شده است.
فعاليت اصلي در محور سوم انجام مييابد و محورهاي ديگر، زمينهساز يا نتيجهگير هستند.آنچه در اين قسمت بايد انجام شود، مقايسه رابطه بين موضوع و محمول با معادلات ثابت و كلّي خلقت است، معادلاتي كه از آنها تعبير به بديهيات ميشود(بديهيات اوليه و ثانويه)+ مقايسه با قرائن موجود در جوانب مختلف داخلي و خارجيِ موضوع و محمول.[۲۵]
محقق بايد بتواند موارد زير را تشخيص دهد و گزارههاي بيان شده در يك گفتار يا نظريّه را به صورت زير تحليل كند(مهارتِ تحليل محتوا):
۱. جملات بيانگر نيازي كه اين گفتار يا نظريه پاسخگوي آن است.
۲. جملات بيانگر هدف مؤلف يا گوينده
۳. جملاتي كه زمينهساز است.
۴. جملاتي كه بدنه مطلب است.
۵. جملات بيانگر توصيهها و نتايج مؤلف
در هر يك از محورهاي پنجگانه فوق، سه گونه جمله ميتواند وجود داشته باشد:
· جملاتي كه بيانگر ادعاهاي مؤلف است.
· جملاتي كه بيانگر استدلالهاي مؤلف است.
· جملاتي كه بيانگر نقدها و ارزيابيهاي مؤلف است.
محقق بايد نقشه مطلب را با توجّه به محورهاي فوق، تدوين كند و در هر نقطه، جمله ياجملات مربوط به آن را بيابد و آنها را به صورت قالبهاي سلسلهوار منطقي درآورد.در اين صورت است كه پيام متن را گرفته و ميتواند از آن براي زندگي استفاده كند.كشف مفاهيمِ موجود در متن و رابطة بين آنها، فهم را ايجاد ميكند. سطوح مختلف فهم، بستگي به عمقِ تجزية مفاهيم و كشف رابطهها دارد، هر چه رابطهها به بديهيات و سرچشمهها و معادلات كلّي خلقت نزديكتر شوند، سطح فهم عميقتر ميشود و كارآيي آن در زندگي بيشتر ميگردد.[۲۶]
مرحله دوم: اثبات يا نقد بهينه بودن تصميم
اين مرحله با عناصر و اجزاء بيروني مدلي كه بر اساس آن تصميمگيري شده است سروكاردارد. در قسمت "تحليل و تركيب"، مراحلي را براي مدل سازي طي كرديم.مراحل نهايي در مدل سازي عبارت بودند از :
تشخيص عناصر خارج از سيستم و موثر بر سيستم، تعيين ارتباطات بين عناصر داخلي و خارجي ورابطه آنها با هدف، تعيين كليه ارتباطات ممكن و محتمل براي رسيدن به هدف، انتخاب كوتاهترين راه و مفيدترين ارتباط.
مشكلات ونقدهايي كه در اين مرحله احتمال دارد به وجود بيايد عبارتند از:
۱. اشتباه در تشخيص اجزاء و عناصر موثر بر سيستم
۲. اشتباه در تشخيص ضريب اهميّت اين عناصر
۳. اشتباه در تشخيص نوع رابطه بين عناصر
۴. اشتباه در تشخيص تمام رابطههاي ممكن و محتمل
۵. اشتباه در تشخيص بهترين و مناسبترين رابطه
كليه مراحلي كه در قسمت قبل مطرح شد در اين قسمت نيز بايد انجام شود. در اين قسمت يك مرحلة ديگر نيز وجود دارد: بررسي و مطالعة تطبيقي
بررسي تطبيقي يعني مقايسه مُدلها و سيستمهايي كه مربوط به يك موضوع مشترك هستند، ولي تصميمات متفاوتي را توليد كردهاند و الگوهاي مختلفي را براي رفع نياز ارائه دادهاندو هر يك مدّعي حلّ مشكل هستند.
كوتاهترين مسير براي كشف نقاط ضعف و قوت يك انديشه يا رفتار، مقايسة آن با انديشهها و رفتارهاي مشابه است. در بررسيهاي تطبيقي، به سرعت ميتوان موارد اختلاف را تشخيص داد و به دنبال علت اختلاف گشت. اگر هر متن با متن مشابه از مولفي ديگر مقايسه شودميتوان براحتي به نقاط ضعف و قوت متون پي برد.
براي دستيابي به فهم خلاق، كه آيندهساز و پيشبيني كننده است، نياز به تعميم، عبور از مصاديق وكشف ملاكهاست. رشد و كمال، استفاده از تجربيات گذشته براي ساختن آينده است؛ يك حركتِ آگاهانه به سوي توليدِ زندگي مطلوب. اغلب مردم در جريان زندگي روزمرهاي كه خود آن را نساختهاند، غرق شدهاند. جامعه و عموم مردم به سمت و سوي رفع نيازهاي اوليّه مادّي حركت ميكنند. كليه فعاليتهاي انساني در اين چرخه گرفتار شده، زمينه توجّه به نيازهاي ديگر و حقايق برتر باقي نميماند. تفكر خلاق و فهم شهودي، ابزارجهش به سوي حقايق نهفته در عالم خلقت است؛ معادلات و قوانيني كه در ماوراء ديد قرار دارند، امّا همان قدر حقيقي هستند كه زميني كه روي آن قدم ميگذاريم حقيقي است. تفكر خلاق داراي دو مرحله است:
۱. پيشبيني آينده و پيشگيري از موارد نامطلوب
۲. طراحي آينده و ايجاد زمينه براي دستيابي به ايدهآلها
پيش بيني آينده و پيشگيري از نامطلوبها:
حل مشكلاتِ فعلي اذهان را به خود مشغول ساخته است امّا برخي افكار و نظريات كه ميدانندبه همان دليلي كه اين مشكل در اين مقطع بهوجود آمد، ميتواند در آينده دوباره به وجود بيايد، فكر و نظر خود را بهگونهايي طراحي ميكنند كه افق ديد به وضعيت فعلي محدود نشود و براي شكل دادن به آينده نيز مدلسازي ميكنند (توجّه به تجربيات گذشته + مطالبات آينده). دستيابي به معادلات موجود در هستي(مادي و معنوي، فردي وجمعي) زمينهساز موفقيت انسان در زندگي است. با استفاده از اين معادلات كه قواعدكلّي هستند ميتوان مصاديق و جريانات بعدي را تشخيص داد. سيستم و مدلي كه بتواندموقعيتهاي آتي را پيشبيني كند و عملكرد خود را تنظيم كند[۲۷]تا مبتلا به بحران نشود و رشد خود را ادامه دهد، زاييده يك تفكّر خلاق است.[۲۸]تفكر خلاق پاسخگوي سوالات زير است:
· چه موقعيتي در آينده بهوجود خواهد آمد؟
· در آينده چه نيازي وجود خواهد داشت؟
· چگونه اين نياز را ميتوان برطرف كرد؟
· چگونه ميتوان به سوي مراحل بعدي حركت كرد؟
طراحي آينده و تغيير دادن موقعيتها براي دستيابي به ايدهآلها:
در اين قسمت، فكر و نظريّة توليد شده بهدنبال پيشبيني آينده و هماهنگ شدن با عوامل آن نيست، بلكه بهدنبال ساختن آينده و ايجاد عوامل مطلوب و مورد نظر خود است. و از آنجايي كه آيندﺓ مورد نظر بايد يك واقعيت اجرائي باشد و نه يك توهّم و خيال،ملاحظه وضعيت موجود و عناصر سازنده آن ضرورت دارد تا با ايجاد تغيير در اين عناصر و با توليد عناصر جديد بتوان وضعيت ايدهآل را فراهم ساخت.[۲۹]
مراحل زير حداقل كاري است كه در يك تفكّر خلاق سازنده انجام ميشود:
۱. تدوين[۳۰]اهداف آرماني(با ملاحظه كل بشريت در تمام ابعاد، در تمام مناطق جهان و در طول چندين نسل)
۲. مقايسه وضعيت موجود با وضعيت مطلوب
۳. استخراج عناصر مفيد و عناصر مُضر براي تحقق وضعيت مطلوب
۴. تعيين يا توليد عناصر لازم و غير موجود در وضعيت فعلي
۵. تعيين نهايي آنچه بايد تغيير يابد و آنچه بايد جايگزين شود
۶. سيستم سازي براي فعال كردن عناصر فوق(با ملاحظه تدريج لازم در محور زمان و مكان)
به نظرشما تدوين اهداف آرماني، نياز به چه حجمي از اطلاعات و چه عمقي از آگاهي دارد؟اشراف بر انسان، جهان، جامعه، تاريخ و زمان از عهده چه كسي برميآيد؟
بياييد آرمانها را از خدا بگيريم و راهبردهاي رسيدن به آنها را از پيامآوران او بخواهيم و با فهم خلاق به دنبال تشخيص راهبردهاي تغيير وضعيت موجود و خلق شرايط زماني و مكاني مطلوب باشيم و خود را در دام هماهنگي با شرايط زماني و مكاني كه ديگران با تفكرات نفساني خود براي ما ساختهاند نيندازيم. ميگويند: جهاني فكر كن،همگاني بينديش، منطقهاي و فردي نباش. بگوييم: هفت آسماني فكر كن، فقط اين جهاني نباش؛ ابدي بينديش، محدود به زمان نباش؛ تمام لايههاي وجود انسان را ببين، فقط جسماني نباش؛ تمام مخلوقات را ببين، فقط انسان را در نظر نگير. ميگويند: بياموزتا بر طبيعت مسلط شوي. بگوييم: بياموز تا با همراهي طبيعت به حقيقت متصل شوي.
عمیق شدن فهم و ادراک تابعی از میزان کشف اجزاء و روابط جدید در موضوع است.
برای تعمیق فهم و گسترش زاویه دید، باید مراحل فهم تحلیلی و استدلالی و خلاقانه طی شود. حداقل سطح فهم و ادراکی که نافع است، سطح فهم کاربردی است لذا تعریف فرآیندهای آموزشی براساس فهم اولیه نادرست است و حداقل باید علمآموز به سطح فهم ادراکی برسد.
مباحث و مفاهیم کلیدی مرتبط به این بحث:
[۱]توضيحِ اين جمله نيازمند يك مقدمة هستيشناسانه و يك مقدمة انسانشناسانه است:
مقدمة يك: كل هستي از يك طيف پيوستة وجودي تشكيل شده است كه هر لايه آن تنازل لاية مافوق است، درست مانند تشعشعات نوراني كه از يك منبع نور ساطع ميشوند. هر لايه بر اساس شدت وجود و نور خود، منشاء بروز و ظهورموجوداتي ميشود. هستي، مخروطي است كه از يك وجود بسيط و با شدت بينهايت آغاز ميشودو با محدود شدن و تركيب پيدا كردن، تضعيف ميگردد و كثرت مييابد. هر لايةوجودي تجلّي و ظهور لاية مافوق خود است.از هر لايه وجودي، عالَمي خاص انتزاع ميشود كه داراي آثار و خصوصيات منحصر به فرد خود است.
مقدمةدو: روح انسان، جلوة يكي از لايههاي عالم وجود است. شدت وجودي آن به اندازهاي است كه محدود به زمان و مكان نيست، محدود به صورت و شكل نيست و با وجود وابستگي به بدن و ماده، با موطن و لاية اصلي وجودي خود مرتبط است و ميتواند با منشاء تنازل و تجلّي اشياء و موجودات مادي اتّحاد وجودي برقرار كند (قدرت ادراك كليات را دارد).روح ميتواند موجودات لايههاي زيرين خود را خلق كند و علت براي پيدايش آنهابشود(قدرت اراده و خلق كردن دارد). برآيند مقدمه يك و دو، نتايج زير را بهدست ميدهد:
"ذهن"جلوة توانايي روح براي اتحاد با لاية مافوق ماديِ وجود اشياء است. ذهن، نمود وتجلّيايي از روح است، مرتبهاي نازل از روح است. آنچه به عنوان"ذهن"شناخته ميشود اسمي است براي دو لايه از طيف وجودي روح: خيال و عقل. در لايةخيال، شدت وجودي به اندازهاي است كه محدود به زمان و مكان نيست امّا محدود به شكل و صورت است، قدرت دريافت، تغيير و تبديل صور را دارد (ميتواند ثبت كند، تجزيه كند،مقايسه كند، تركيب كند و صور جديد ايجاد نمايد). و در لاية عقل، شدت وجودي برابر با شدت وجودي خود روح است. اين نمود از روح، قدرت روح براي اتحاد با موجودات كلّي و سرچشمههاي پيدايش مخلوقات است. اين لايه از روح ميتواند از زمينهاي كه توسط مقايسه و تحليل صور خيالي به وجود آمده است استفاده كند وبا منشاء وجودي اين صور اتحاد وجودي برقرار كند (انتزاع كليات و توليد معقولات).
"حصول در ذهن"عبارت است از: اتحاد وجودي روح با لايههاي دوگانه فوق از طيف وجودي اشياء، كه اگربا لايه خيال ارتباط برقرار كند تصوّرات توليد ميشوند و اگر با لايه عقلاني ارتباط برقرار كند تصديقات توليد ميشوند. اتحاد روح با وجود شيء، علم حضوري است و تمايل روح براي نزديك كردن اين احساس به محدوديتهاي عالم ماده كه با آنها مانوس شده است، سبب تنازل و ارتباط با لايهاي ضعيفتر از طيف وجودي شيء ميشود كه علم حصولي را به وجود ميآورد.
"مطابقت محتواي ذهن با خارج از ذهن" يعني يك فكر وقتي حقيقت دارد كه محتواي ذهن، تجلي يك موجود خارجي باشد. (تعالي يافته يك موجود مادي يا تنازل يافته يك موجود مجرّد)
"علم"، اتحاد روحب ا لايههاي فوقاني وجودِ اشياء در سلسله مراتب هستي است. به هر مقداري كه روح بتواند به لايههاي برتر و متعاليتر دست يابد به سرچشمه و منشاء وجودي اشياء نزديكترميشود و علم گستردهتر و عميقتري پيدا ميكند. تلاش انسانها در علم آموزي، تلاش براي ارتباط روح با طيفهايي از وجود است كه از جهت شدت وجودي به حدّي رسيدهاند كه تجلي و نمود عيني نيز دارند و با دستيابي به آنها ميتوان نيازها و مشكلات زندگي مادي و معنوي را برطرف كرد و روح را به گستره بينهايت وجود خداوند متصل نمود. جهت اطلاع بيشتر ميتوانيد به منابع زير مراجعه فرماييد:
"اصول فلسفه و روش رئاليسم"، علامه طباطبايي، انتشارات جامعه مدرسين حوزه قم؛"شناختشناسي در قرآن"، آيهالله جواديآملي، انتشارات مركز مديريت حوزه قم۱۳۷۰؛ "آموزش فلسفه"، آيهاللهمصباحيزدي، شركت چاپونشرسازمانتبليغات۱۳۷۷؛"قواعد كلي فلسفي در فلسفة اسلامي" ، غلامحسين ابراهيمي ديناني، انتشارات موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي ۱۳۷۲؛ "نهايهالحكمه"، علامه طباطبايي،نشر جامعهمدرسين۱۳۸۰؛ الحكمهالمتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه"، صدرالدين محمد شيرازي (ملاصدرا)، داراحياءالتراثالعربي، بحثهاي وجود ذهني، علم و عالم و معلوم، كتاب النفس؛ "علم حضوري"و "معقول ثاني"، محمدفنايي اشكوري، موسسه آموزشيپژوهشي امام خميني۱۳۷۵؛ "تحريرتمهيدالقواعد"، آيهالله جواديآملي، انتشارات الزهراء۱۳۷۳؛ "علم و عالم و معلوم"، عزيزالله فياض صابري، انتشارات عروج انديشه۱۳۸۰.
[۴] براي اطلاع بيشتر از اين بحث به منابع زير مراجعه فرماييد:
"طبقهبندي هدفهاي پرورشي"، بنجامين.اس.بلوم، ترجمه دكترعلياكبر سيف و خديجه عليآبادي،انتشارات رشد۱۳۶۸؛ " روانشناسي تربيتي"، جاناي.گلاور و راجراچ. برونينگ، ترجمه علينقي خرازي؛ "راهنماي تدريس براساس نگرش اسلام به علم وعلمآموزي"، تاليف شیخ عبدالحمید واسطی، انتشارات دارالعلم قم۱۴۲۱
[۵] مقصود از معرفت شبكهاي، شناخت كليه متغيرهاي مرتبط با موضوع و نحوةاثرگذاري يا اثرپذيري دو طرف ارتباط است. توصيف بيشتر اين اصطلاح در صفحة آمده است. علت نياز به معرفت شبكهاي در توليد علم، شبكهاي بودن "واقعيت"است.
[۶] بر همين اساس، ضريب اعتماد به برنامهريزيهاي بشري تقليل مييابد و نيازبه علم و تشخيصي برتر محسوس ميشود. بر همين اساس، علوم تجربي هر قدر هم رشد كنند،نميتوانند تعبّد را كه بهدليلِ اتصال به علم برتر، مجوّز عقلي يافته است، منتفي كنند.
[۷] اگر متوجه مقصود گوينده نشود يا چيز ديگري بفهمد، كه اصلا ارتباطي برقرارنميشود و اگر گزارههاي القاء شده داراي معاني عميقتر نباشد، ارتقاء ادراكي كه فلسفة آموزش است، صورت نخواهد گرفت.
[۸] شيوة حصول و تعميق فهم، براي توليدِ گزارهها(نه بازخوانيِ گزارههاي توليد شده) در كتاب "راهنماي تدريس"، از شیخ عبدالحمید واسطی، از صفحة۴۷ الي۱۳۱ بهتفصيل آمده است كه شايد تجربهايي جديد باشد.
[۹]توجّه، نوعي اراده است، اراده متحد شدن روح با لايه اي از طيف وجوديِ يك شيء. به هر چيز كه توجّه كنيم در حقيقت قسمتي از نفس خود را تبديل به آن چيز كردهايم، آنراجزئي از خود كردهايم و هرچه توجّه عميقتر باشد درصد بيشتري از نفس و روح تبديل به آن ميشود. وقتي چيزي را به ياد ميآوريم يعني به لايهاي از نفس خود توجّه ميكنيم و آنرا در خود مييابيم. و وقتي چيزي را ازياد ميبريم يعني توجّه به بخشي از درون خود را برميداريم و به موارد ديگر مشغول ميكنيم. رمز ايجاد يك حافظه مطلوب، برنامه ريزي براي ايجاد توجّه است. چيزي را كه فراموش ميكنيم در حقيقت از ابتداء توجّه لازم را به آن نكردهايم.
[۱۲] حركت، تبديل قوه به فعل است. فعليّت، كمال است و قرار داشتن در وضعيتِ"قوّه"، نقص. (جهت اطلاع بيشتر به كتاب "حركت و زمان"، شهيدمطهري، انتشارات حكمت؛ مراجعه فرماييد.
[۱۳]انسان موجودي را مشاهده ميكند يا حالتي را لمس ميكند كه داراي كمالي نسبت به اوست(از جهاتي داراي وجودي قويتر است). با مقايسة موقعيت خود و موقعيت آن موجودِداراي كمال، احساس كشش به سوي آن كمال در او به وجود ميآيد و ميخواهد كه به آن دست يابد (اتحاد وجودي پيدا كند)؛ حتي در مانند غذا و احساس گرسنگي نيز اين قاعدهجاري است؛ كسي كه نيازمند به غذا است حالتي در خود احساس ميكند كه با حالت قبل ازگرسنگي تفاوت دارد. او در خود كشش به سوي برقراري دوباره حالت قبل از گرسنگي مييابد.اين كشش، "نياز به غذا" است. هر احساسِ نيازي داراي زمينههاي سهگانه زير است:
مشاهده يك كمال و ادراك برتري آن.
مراجعه به نفس و مشاهده اينكه فاقد آن كمال است.
توجّه مجدد به آن كمال با حالت كشش به سوي اتحاد با آن.
[۱۸]تشخيص نياز و سوالي كه گوينده با آن مواجه بوده است و گزارههاي خود را در پاسخ به آن و براي رفع آن بيان كرده است(استنطاق متن) با قرار گرفتن در حالت گفتگو و پرسشو پاسخ با متن، تفاوت دارد. "من چه سوالي دارم و اين متن چه پاسخي به آنميدهد" با اينكه "مولف با چه سوالي روبرو بوده است كه اين متن را بيان كرده است" متفاوت است.
[۱۹] توضيح معني "نگرش" و "نگرش كلان":
اشياءمادي بهواسطه عناصر زمان، مكان، كميت، كيفيت، اثرگذاري و اثرپذيري(نوع رابطه باديگر اشياء)در محدوديت قرار دارند. ذهن انسان قدرت دارد اشياء را برش بزند و لايهلايه كند و ابعاد آن را از هم جدا كند و هر يك را مستقل نگاه كند. ذهن ميتواند فقط بُعدمكاني شيء را نگاه كند و از اين زاويه به بررسي آن بپردازد يا فقط جنبه كميتي آنرا نگاه كند و از اين حيث به مطالعه آن بهپردازد. كلماتِ: زاويه ديد، جهت، حيث، بُعد،لايه، جنبه و مانند اينها همگي دلالت بر قابليت ذهن در ايجاد نگرشهاي خاص نسبت به موضوعات دارند. از سوي ديگر ذهن انسان بهواسطه انس با ماده و محدوديتهاي مادي،جزئي نگر است. يعني در ديد اوليه فقط متوجّه برخي از ابعاد و جنبهها ميشود وبراي دستيابي به يك ديد كامل بايد چندين بار از جوانب و زاويههاي مختلف شيء رابررسي كند سپس تصاوير بهدست آمده در هر يك از بررسيها را كنار هم بگذارد تابتواند يك ديد كلّي و جامع از موضوع بهدست آورد. بنابراين ميتوان گفت كه نگرشهاي انسان دوگونه است: نگرش خُرد و نگرش كلان. نگرشهاي خُرد فقط به اجزاء و خصوصيات آنها ميپردازند و توجّهي به ارتباط اجزاء با يكديگر و جايگاه آنها در مجموعه اصلي ندارند(ديد دروني). نگرشهاي كلان به ارتباطات اجزاء و مجموعهاي كه اين اجزاءايجاد كننده آن هستند ميپردازد(ديد بيروني). خود را در موقعيتي فرض كنيد كه طاقه پارچهاي را ميبينيد. يك وقت است به جنس آن نگاه ميكنيد، رنگ آن را بررسي ميكنيد،عرض آن را ميپرسيد و يك وقت به طرح لباسي كه از اين پارچه ميتوان درآورد فكر ميكنيد.تمام بررسيهاي جزئي ما براي رسيدن به يك كلّ است. اگر در جزئيات بمانيم و فقط خودرا سرگرم بررسي جزئيات كنيم، در حقيقت مانند اين است كه بهترين پارچهها را بخريم و انبار كنيم و با وجود نياز به لباس آنها را ندوزيم نپوشيم. نگرش يعني جهت توجّهبه ابعاد وجودي يك شيء. اگر اين توجّه به برخي از ابعاد باشد، نگرش جزئي است و اگربه تمام ابعاد باشد نگرش كُلي است. ما در زندگي به هر دو گونه از نگرش نيازمنديم ولي نگرشهاي جزئي هميشه مقدمهچين و زمينه ساز براي نگرشهاي كلّي هستند. بدون يك ديد كلان و محيط بر موضوع، تلاشهاي انسان براي رسيدن به حقيقت ناكام ميماند. كشف نگرش كلاني كه جزئيات موضوع براي ايجاد آن با يكديگر مرتبط شدهاند از ضروريات فهم موضوع است.
[۲۰] شايد بتوان از مجموعة اين عناصر به "سياق" تعبير كرد. سياق درلغت، اسلوب كلام و طرز جملهبندي است(ر.ك. به فرهنگ معين) و در اصطلاح، عوامل لفظي و غيرلفظي است كه به كلمات و جملات و گفتارها، جهت معنايي اعمال ميكند.سياق، جهتدهندة به معاني و مفاهيم است. كلماتِ همنشين در زنجيرة كلام، همسايههاي خود را انتخاب ميكنند و از آنها تاثير نيز ميپذيرند و در مجموع، برآيندي را تشكيل ميدهند كه داراي جهت ثالثي است. قرينهها نيز جهتدهنده به معاني ومفاهيم هستند. "قرينه"، يعني مفهومي كه با مفهوم اصلي، همراه ميشود ودر معنايي كه از مفهومِ اصلي بهذهن تبادر ميكند، تاثير ميگذارد و جهت آن را بهسويي ديگر ميبرد. (جهت اطلاع بيشتر از لغت و اصطلاح و كاركردهاي "سياق" به كتاب "روششناسي تفسير قرآن"، علياكبر بابايي و غلامعلي عزيزيكيا و مجتبي روحانيراد تحت نظر محمود رجبي، انتشارات سمت۱۳۷۹، فصل دوم، قاعدة چهارم مراجعه فرماييد.)
[۲۱] اينگونه تعابير در فضاي متنِ ديني كه از علم بينهايت سرچشمه گرفته است بايد به تعابير متناسبي مانندِ "چه نيازي سبب شده است كه بشر مورد خطابِ گزارة مورد نظر قرار گيرد؟" تبديل شوند.
[۲۲]تعريف متغيّرهاي بيروني + ارتباط آنها با متغيّرهاي دروني
[۲۳] اينگونه موارد در هر فضايي بهحسب مقتضيات آن فضا تفسير ميشوند. مثلا درحوزة گزارهاي دين كه قصد فهم گزارة توليد شده وجود دارد نَه توليدِ يك گزاره،تغييرات بهمعني دستيابي به جايگزينهايي است كه خودِ دين، براي گزارة مورد نظرپيشبيني و ارائه كرده است.
[۲۴]يعني چه نوع عناصري با چه نوع ارتباطي ميتوانند(يا در سيستم ارائه شده است كه) وضعيت موجود را به وضعيت مطلوب برسانند؟
[۲۵]تسلّط بر قالبهاي منطقي و برگرداندن جملات روزمره به اين قالبها و شناخت قالبهاي مُنتِج (رساننده به حقايق) و قالبهاي غيرمُنتِج و مْغالطهاي، از سرمايههاي اصلي براي فهم استدلالي و نقادانه است.
[۲۶]در سطح فهم استدلالي و نقادانه ما هميشه پس از تجزية مفاهيم و رابطهها، نيازمند مقايسه هستيم، مقايسه با قوانين و معادلات كلّي در خلقت.
[۲۷]سيستمِ خود كنترل و خود ترميم
[۲۹]بسياري از نظريات علمي، ايدة آرمان شهرها، لوايح فرامليّتي و مهندسيهاي اجتماعي زاييده افكاري بودهاند كه در اين عمق از خلاقيت نظريهپردازي كردهاند. آنها به دنبال هماهنگ كردن خود با وضعيت موجود نيستند. آنها به دنبال تغيير وضعيت موجود وهماهنگ كردن آن با آرمانهاي خود هستند. مراكز آموزش نخبگان، بنيادهاي علميوتحقيقاتي، مراكز مطالعات استراتژيك و راهبردي چنين اهدافي را دنبال ميكنند.برنامهريزيهاي پنجاه ساله و صد ساله به قصد توليد آيندهاي مطابق با سليقه و افكار برنامهريزان انجام ميشود. اينگونه نگرشهاي خلاق، جامع و كلان با برنامه ريزيهاي دراز مدت موثرترين سلاح براي از بين بردن موانعي است كه در برابر تحقق ايدهآلها و آرزوها وجود دارد. متاسفانه هميشه و همه جا صحبت از روزآمد بودن و تطبيق با شرايط زمان و مكان است، امروزي بودن يك ارزش به حساب ميآيد درحاليكه نميدانيم اين شرايط زماني و مكاني و ارزشها و موقعيتهاي امروزي، نتيجه برنامههاي دراز مدت ديگراني بوده است كه ميخواهند دنيا را آنطور كه خود دوست دارند بسازند.
[۳۰] در فضاي فهم دين، بهجاي تعبيرِ "تدوين"، از تعبيرِ"كشف" بايد استفاده شود.